تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 13 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):علم میراث گرانبهائی است و ادب لباس فاخر و زینتی است و فکر آئینه ای است صاف.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

خانه انزلی

تجهیزات ایمنی

رنگ استخری

پراپ فرم رابین سود

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1799276294




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حلّاج گرگ شده


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: حلّاج گرگ شده 
حلّاج گرگ شده
روزی بود، روزگاری بود که لحاف و تشک آماده وجود نداشت.کسی که می خواست تشک و لحاف تهیه کند، مقداری پشم می خرید و چند متری هم پارچه، پشم و پارچه را به لحاف دوز می داد تا با آن ها برایش تشک و لحاف بدوزد.مشکل تشک و لحاف های پشمی این بود که باید سالی یک بار آن را به دست «حلاج» می سپردند.تشک و لحاف ها به مرور زمان نرمی و گرمی خود را از دست می دادند. پشم آن ها به هم فشرده می شد و دیگر قابل استفاده نبود. در این جور مواقع، گره کار به دست حلاج باز می شد. حلاج، پشم داخل لحاف و تشک را بیرون می آورد و با کمان حلاجی پشم را می زد تا سفتی و سختی آن از بین برود و دوباره نرم و گرم شود.یک روز، یک نفر حلاج دید دیگر در شهر خودش کاری ندارد و کسی او را برای زدن پنبه و پشم تشک و لحافش دعوت نمی کند. تصمیم گرفت که به شهر دیگری برود و در آنجا کار کند. از زن و بچه اش خداحافظی کرد، کمان حلاجی اش را برداشت و راه افتاد. نه اسبی داشت و نه الاغی، در هوای سرد زمستانی که زمین از برف پوشیده شده بود، پیاده راه افتاد تا کاری بکند و نانی برای زن و بچه اش فراهم کند.از شهر که دور شد، ناگهان چشمش به گرگ گرسنه ای افتاد که داشت قدم به قدم به او نزدیک می شد. حلاج که وسیله ای برای دفاع از خودش نداشت، تصمیم گرفت از درختی بالا برود و خودش را از دسترس گرگ دور کند به دور و برش نگاهی انداخت، از بدی شانسش تا چشم کار می کرد، برف بود و برف و در آن دور و بر حتی یک تک درخت خشک هم دیده نمی شد.حلاج فهمید که به آخر خط رسیده است. با خود گفت: «کاش چوبدستی یا چماقی با خود داشتم و به گرگ حمله می کردم.»این حرف را که زد، به فکر کمان حلاجی اش افتاد. اول تصمیم گرفت که با کمانش به گرگ حمله کند. کمانش را این دست و آن دست کرد. فهمید که کمان حلاجی به درد مقابله با گرگ نمی خورد. از طرف دیگر، دلش نمی خواست وسیله ی کار و زندگی اش را در نبرد با گرگ از دست بدهد. می خواست فکر حمله به گرگ با کمان حلاجی را از سر بیرون کند که متوجه شد گرگ به چند قدمی اش رسیده است. دستپاچه شد. ناخوآگاه کمان حلاجی را بالا گرفت که به سر گرگ بزند. دستش به زه کمان خورد و صدای آن بلند شد. گرگ که انتظار شنیدن چنان صدایی را نداشت، قدمی به عقب رفت. حلاج فهمید که گرگ از صدای کمان حلاجی می ترسد، بی درنگ روی زمین نشست و مشغول زدن کمان حلاجی شد. گرگ ترسید و عقب نشست. حلاج دست از کار کشید. گرگ که گرسنه بود، بعد از قطع شدن صدای کمان، دوباره به طرف حلاج هجوم برد. حلاج دوباره مشغول نواختن کمان حلاجی شد. این جنگ و گریز، ساعت ها ادامه داشت. تا حلاج خسته می شد و دست از زدن کمانش می کشید، گرگ به او نزدیک می شد. از آن طرف تا حلاج دست به کمان می برد و بنگ بنگ صدای کمانش بلند می شد، گرگ فرار می کرد. حلاج چاره ی دیگری جز ادامه ی کار ضربه زدن به کمانش نداشت. این کار را آن قدر ادامه داد که گرگ خسته شد و راهش را کشید و رفت.
حلّاج گرگ شده
حلاج که باور نمی کرد بتواند با صدای کمان حلاجی گرگ را بترساند، از این که جان سالم به در برده بود، خدا را شکر کرد و به خانه اش برگشت.همسر او که منتظر بود شوهرش با دست پر به خانه بیاید، رو کرد به او و گفت:«خسته نباشی، چه خبر از کار و بار؟ برای کسی حلاجی کردی یا نه؟»حلاج گفت: «حلاجی کردم، ساعت های زیادی هم حلاجی کردم، اما اجرتی نگرفتم و دست خالی برگشته ام.»همسرش گفت: «چرا؟ برای چه کسی کار کردی؟»حلاج گفت: «حلاج گرگ بودم. برای گرگ حلاجی می کردم که نه تشکی داشت و نه لحافی.»بعد هم همه ی ماجرا را برای همسرش تعریف کرد.از آن به بعد، به کسی که کار و تلاش زیادی کرده باشد، امّا اجرت و سودی به دست نیاورده باشد، می گویند «حلاج گرگ بوده است».مصطفی رحماندوست_مثل ها و قصه های مهرتنظیم:نعیمه درویشی_تصویر:مهدیه زمردکارمطالب مرتبطناخورده شکر نکن رحمت به دزد سرگردنه صبر کن و افسوس مخور با بزرگان پیوند کرده پنبه دزد بلایی به سرت بیاید که... بنازم این سر را تاپش پنج و نانش چهار خرس را وا داشته اند به آهنگری نه خانی آمده، نه خانی رفته





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 172]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن