تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):بالاترین عبادت، عفت شکم و شهوت است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798584948




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

الهی با ذولجناح محشور بشی!


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: الهی با ذوالجناح محشور بشی!در رفت و آمد روی قله‌ها و ارتفاعات «قاطر» حکم تفنگ در جنگ را داشت. هیچ چیزی جایگزین آن نبود. گاهی آذوقه و مهمات لشگری را جابجا می‌کرد. گاهی که جناب قاطر خسته و درمانده می‌شد و دیگه نای حرکت کردن نداشت، یکی از بچه‌ها در گوشش می‌گفتند: «راه برو حیوون! مزدت محفوظ است. ایشالله تو هم با ذوالجناح امام حسین(ع) مشحور می‌شی!!! البته اگر طاقت بیاوری و پشت به دشمن و رو به میهن نکنی...»256 بفرستیدبرای اینکه شناسایی نشیم تو مکالمات بی سیم برای هر چیزی یک کد رمز گذاشته بودیم. کد رمز آب هم 256 بود.
لبخند های خاکی
من بی سیم چی بودم. چندین بار با بی سیم اعلام کردم که: «256 بفرستید.» اما خبری نشد. بازهم اعلام کردم برادرای تدارکات 256 تموم شده برامون بفرستید، اما خبری نمی‌شد. تشنگی و گرمای هوا امان بچه‌ها را بریده بود. من هم که کمی عصبانی شده بودم و متوجه نبودم بی سیم رو برداشتم و با عصبانیت گفتم: «خانه خراب، میگم 256 بفرستید بچه‌ها از تشنگی مردند.»تا اینو گفتم بچه‌های دورو برم زدند زیر خنده و گفتند: «با صفا کد رمز رو که لو دادی.»  شاگرد شوفروقتی یک شاگرد شوفر، مکبر نماز شود، بهتر از این نمی‌شود. یه روز حاج آقا رفت به رکوع، هر ذکر و آیه‌ای بلد بود خواند تا کسی از نماز جماعت محروم نماند. مکبر هم چشم هایش را دوخته بود به ته سالن و هر کسی وارد شد به جای او یاالله می‌گفت. برای لحظاتی کسی وارد نشد و مکبر بنا به عادت شغلی اش بلند گفت : «یاالله نبود... حاج آقا بریم !!!»چند نفری از صف اول زدند زیر خنده. بیچاره حاج آقا را دیدم که شانه هایش حسابی افتاده بودند به تکان خوردن.یک پارچ آب بریز تو لیوانبچه‌ها حتی موقع خوردن غذا نیز به نکته‌ گویی و فراست مشغول بودند. آن روز ظهر سر سفره، یکی از نیروها که خیلی شوخ طبع بود به دوستش گفت: «بی ‌زحمت یک پارچ آب بریز تو لیوان بده به من.» او که مثل خودش اهل مزاح بود، با خنده گفت: «به روی چشم.» بعد هم کل آب پارچ را داخل لیوان خالی کرده و سفره کاملاً خیس شد. در همین لحظه صدای خنده‌ی بچه‌ها فضای سنگر را پر کرد.اگر ما را ندیدید عینک بزنید! شب عملیات موقع حلالیت طلبیدن و وداع یکی از رزمنده‌ها گفت: «خب دیگه! اگر فردا ما را ندیدید(کمی مکث) عینک بزنید.» سال شصت، انگشت شست، خمپاره شصتیادم است آخرین باری که آقای «حشمتی فر» را دیدم درجلسه‌ای بود که آقای شریف در سنگر خود ترتیب داده بود و قرار بود شام را آنجا بخوریم. تا پاسی از شب بچه‌ها با یکدیگر صحبت می‌کردند و از خاطرات خود برای یکدیگر تعریف می‌کردند. در همین حین آقای حشمتی فر از آقای شریف پرسید: «بالاخره در چزابه چه شد؟ از چزابه برایم تعریف کنید. »آقای شریف در حالی که انگشت قطع شده اش را نشان می‌داد، گفت: «هیچ! انگشتم قطع شد.»یکی از بچه‌ها به اسم مهدی به شوخی گفت: «آقای شریف شما وقتی به سبزوار رفتید و کسی انگشتت را دید بگو در سال شصت، انگشت شستم با خمپاره شصت قطع شد.»همه زدند زیر خنده... مطالب مرتبط :دعای مخصوص خواب، در سنگر من بند كفش بسیجیانم...! اللهم الرزقنا ترکشاً ریزا ماجراهای داماد فرمانده  گردآورنده: سیفی - فرهنگ پایداری تبیان





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 202]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن