تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 15 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):نزدیکترین حالات بنده به پروردگارت حالت سجده است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

ترازوی آزمایشگاهی

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

خانه انزلی

تجهیزات ایمنی

رنگ استخری

پراپ فرم رابین سود

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1799546490




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ماهی گُلی مغرور و پسرك بازیگوش


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ماهی گُلی مغرور و پسرك بازیگوش
ماهی
قسمت اولیکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود. در یک شهر کوچک و در گوشه ‌ای از یک نهر کوچک چند ماهی قرمز زندگی می‌ کردند. ماهی های قرمز از اینکه زیباتر از ماهی های دیگر بودند، به خودشان می‌ بالیدند. تا اینکه یک روز یک پسر کوچک همراه با پدر و مادرش به کنار نهر کوچک آمدند. پسر کوچولو که دوست داشت ماهی های قرمز را ببیند و با خودش از آنجا ببرد؛ سنگ های کوچک را روی هم چید و با آن مانعی درست کرد. با این کار پسر کوچولو ماهی ها دیگر امکان فرار نداشتند. بعد از آن بود که سه ماهی کوچک درون دست های پسر کوچولو اسیر شدند و او آنها را در تنگ کوچک ماهی قرار داد. یکی از ماهی ها که دم زیباتر و بلندتری داشت و بیشتر از دو ماهی دیگر ترسیده بود، به آنها گفت: - من مطمئن هستم که پس از مدت کوتاهی پسر کوچولو شما دو تا را به نهر بازخواهد گرداند ولی من چون از شما زیباتر هستم مرا در اینجا نگه خواهد داشت. دو ماهی دیگر که باله و رنگ زیباتری داشتند،از شنیدن این حرف ماهی دم دراز ناراحت شدند. یکی از آنها به او گفت: - درست است که دم تو بلندتر و زیباتر از دم ماست ولی باله های ما هم از باله تو زیباتر است و پوست ما خیلی خوشرنگ تر از توست.من فکر می کنم که او تو را به تنهایی به نهر بازگرداند و ما را برای خودش نگه دارد. ماهی ها هر روز صبح تا شب این حرف ها را برای هم تکرار می کردند و هر روز از اینکه با هم جر و بحث و دعوا می کردند خسته شده بودند. تا اینکه یک روز اتفاق عجیبی افتاد. آن روز پسر کوچولو بر عکس روزهای دیگر کیفش را برنداشت و برای ماهی ها دست تکان نداد.او به آرامی تنگ ماهی را درون کیسه ای گذاشت و بعد سوار ماشین پدر شد. ماهی ‌ها فکر کردند مثل چند روز گذشته که پسرک و پدر و مادرش آنها را سوار ماشین کرده و از نهر به خانه برده بودند می خواهند آنها را به خانه شان برگردانند. ماهی ها کم کم به تکان های ماشین عادت کرده بودند و تازه به خواب رفته بودند که با حرکت تندی از جا پریدند. پسر کوچولو با خوشحالی بالا و پائین می پرید و ماهی ها با تعجب به او نگاه می کردند. هیچ کدام از آنها نمی دانستند که قرار است چه اتفاقی برای آنها بیفتد. پسرک و پدرش سوار قایق شدند. آنها در میان امواج پاروزنان به جلو رفتند. وقتی به وسط دریا رسیدند پدر به پسرش گفت: - امیر جان! خانه این ماهی ها دریاست و تو باید آنها را رها کنی تا در خانه اصلی شان زندگی کنند. پسر کوچولو به پدرش گفت: - ولی من از آنها خیلی خوشم آمده است و دوست ندارم که از پیش من بروند. پدر به امیر گفت: - درست است که تو آنها را دوست داری، ولی اگر آنها را در تنگ نگه داری، آنها حتماً خواهند مرد. امیر کمی فکر کرد تا اینکه حاضر شد ماهی ها را در دریا رها کند.او خیلی آرام تنگ ماهی را به امواج دریا نزدیک کرد. ماهی ها که از دیدن آن همه آب ترسیده بودند، به طرف ته تنگ رفتند، ولی تلاش آنها بی فایده بود. آنها با حرکت موج کوچکی از تنگ در دریا رها شدند.بخش کودک و نوجوان تبیان-منصوره رضاییمطالب مرتبطمرد زرنگ ثروتمندماجرای مزرعه‌دار تنبل و مرد زرنگماجرای دوستی زنبور کوچولو با پروانه ها زنبور خوش شانس خداحافظی با پروانه ها ماجرای زنبورک و قورباغه زنبور شجاع در هر شرایطی نا امید نشو





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 241]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن