واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: روحاني شهيد: سردار عليرضا يوسفي اميري
ببرهاي ايران زمين خروشيدند و فرياد غرششان شغالان سيهروي بعثي را بيش از پيش به هراس انداخت، يلان حيدر نشان، جنگيدند تا به عالمي نشان دهند فرق است بين انقلاب مادي كشورهاشان با انقلاب خونين ما، فرق است بين آرمانهاي كاذبشان با آرمان حسيني، و فرق است بين جنگيدنشان با رقص شقايقهاي مجنون كه با رفتنشان شعلههاي آتش فراق در دل بازماندگان نشاندند. عليرضا يوسفي، شيرمردي از خطة مازندران است كه زندگاني سراسر نورش را مرور ميكنيم، باشد كه راه سرخش فانوس قلبهاي زنگار گرفتهمان در گرداب غفلت گردد: در فروردين سال 1339 در خانوادهاي متدين و مذهبي در شهرستان بابل بخش «اميركلا» ديده به جهان گشود و زندگي را با تمام تلخيها و شيرينيها آغاز كرد. در بحبوحة انقلاب و مبارزات، جواني بود فعال و مبارز كه برضد استبداد و خودكامگي شاه سفاك پهلوي، همگام و همسو با هزاران پير و جوان دلاور، ريشه ظلم و ستم دو هزار و پانصد ساله را بركنده و دست استعمار را از دامن ايران پاك، كوتاه كردند. پس از انقلاب نيز در تشكيل انجمن اسلامي مدرسه، نقش فعالي داشت و در هدايت جوانان فريب خورده توسط منافقين و كمونيستها سعي بسيار داشت. با شروع جنگ تحميلي و تجاوز آشكار كفتاران بعثي به خاك ايران، او نيز دلش از دشنة خصم به درد آمده، راهي جبهههاي نبرد گرديد. با بسيج و پايگاه اميركلا، همكاري مستمر و شبانهروزي داشت و در جذب نيرو و اعزام به جبهه، نقش مؤثري ايفا ميكرد. نبوغ سرشار و روحية خستگيناپذير او در جبهه نيز خود را نشان داده و در مدتي كوتاه فرماندهي گردان را كه وظيفة خطير و مهمي بود به دوش كشيد. در سال 61 نيز مسئوليت آمار پرسنلي لشگر 25 كربلا را عهدهدار شد. در سال 62 انس با خوبان روزگار و همنشيني با روحانيان وارسته- كه سالها شاگردي در محضر فقه جعفري را در جبههها، مشق عملي ميكردند- او را نيز شيفتة حجرات نوراني حوزه كرد و در جوار بارگاه ملكوتي فاطمة معصومه(سلام الله عليها) همنشين عرشيان خاكي شد. شهيد يوسفي در هنگام تحصيل نيز از حال و هواي جبهه غافل نگشته و دل و جان را با حضور در خاك گلگونِ جبهه و مصاحبت با افلاكيان، جلا ميداد. او سينهاي سوخته و دلي پر از سوز و گداز داشت. مرثيهها و نوحههاي سوزناك وي، دل از عاشقانِ وصلِ يار ميربود و آنها را در هجران ياران سفركرده ميسوزاند. سرانجام پس از سالها حضور در دو سنگر علم و عمل در عمليات «كربلاي چهار» در چهارم ديماه سال 65 دعوت حق را در قربانگاه عشق لبيك گفت. دستان حنا زدهاش در شب عمليات بر حلقة زلف يار چنگ انداخت و تا بيكران ملكوتش پرواز كرد. پيكر مطهرش 12 سال در امالرصاص غربت چندين ساله خود را به نظاره نشست و در سال 1377 نه برفراز دستان، بلكه روي دلهاي هزاران چشم اشكبار در اميركلا تشييع و به خاك سپرده شد. شگفتا! چه نوري صحيفة دلت را روشن كرد كه اينگونه از زمين و زمان بريدي و به لامكان رسيدي. بيمحابا رزم كردي و در آئينة جام دلدار، رقص ملكوتيان را در بزم استقبالت ديدي و آنسان بر دستان زخميت حنا بستي. گيسوان خونينت پريشانِ چه نسيمي بود كه اينسان به روح و جسم ما حيات بخشيد ؟! «روحش شاد و يادش گرامي بادمنبع سایت جلوه ایثارتنظیم برای تبیان مولادوست
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 821]