تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 14 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):كسى كه از حق دَم مى زند با سه ويژگى شناخته مى شود: ببينيد دوستانش چه كسانى هستند؟ نم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

خانه انزلی

تجهیزات ایمنی

رنگ استخری

پراپ فرم رابین سود

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1799334331




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

روزی که خورشید خانم قهر کرد


واضح آرشیو وب فارسی:برترینها: روزی که خورشید خانم قهر کرد قصه کودکانه  
برترین مجله اینترنتی ایران


1 - خورشید خانم تازه از خواب بیدار شده بود. موهای طلایی رنگ و پرنورش را شانه زد و به زمین نگاه کرد. بچه‌ها دست‌های‌شان رابه هم گره کرده بودند و می‌چرخیدند. گل‌ها و درختان سرسبز، شبنم روی برگ‌های‌شان را نوازش می‌کردند. پروانه‌ها خنده‌کنان دور گل‌ها پرواز می‌کردند و بالاخره همه و همه شاد و خوشحال بودند. خورشید خانم با نوک انگشتش پشت گنجشک کوچکی را قلقلک داد. اما گنجشک عرق پیشانی‌اش  را خشک کرد و گفت: وای ...چقدر امروز هوا گرم شده، فکرکنم بهتره بروم جایی که خورشید به هم نتابد. بعد هم پرواز کرد و در سایه درختی نشست. خورشید خانم خیلی دلش گرفت. او دلش می‌خواست مثل همه موجودات، شاد و دوست داشتنی باشد وهمه او را دوست داشته باشند.2 - خورشید خانم با دلخوری انگشتش را روی سر قورباغه‌ای که کنار برکه نشسته بود کشید و گفت: سلام دوست من. قورباغه جستی در برکه زد و بعد از چند دقیقه سرش را بالا آورد و گفت: آخی ...چقدر خنک شدم. خیلی گرمم شده بود. اشک در چشم‌های خورشید خانم پیچید. با خودش گفت: مثل این‌که هیچ کس من را دوست ندارد. باهر کسی که می‌خواهم بازی کنم خودش را از من دور می‌کند. کسی از بودن من خوشحال نیست. آن شب خورشید خانم  گریه‌کنان پشت کوه‌ها رفت و تصیم گرفت دیگر هیچ وقت از خانه‌اش بیرون نیاید. آن شب حیوان‌ها هر چقدر خوابیدند، صبح نشد. با این‌که ساعت‌ها بود که از خواب‌شان می‌گذشت اما هنوز هم شب بود وهوا روشن نمی‌شد.3 - حیوان‌ها در تاریکی شب دنبال غذا رفتند اما چیزی برای شکار پیدا نکردند. بچه‌ها دیگر نتوانستند در دل شب دور هم جمع شوند و بازی کنند. گل‌های رنگارنگ و قشنگ که هر روز با سپیده صبح گلبرگ‌های‌شان را باز می‌کردند دیگر نتوانستند گلبرگ‌های‌شان را باز کنند. خانم گنجشکه نمی‌توانست در آن تاریکی غذایی برای بچه‌هایش پیدا کند و جوجه‌هایش گرسنه مانده بودند. بالاخره بعد از چند روز عقاب بزرگ روی شاخه درخت بلوط نشست و گفت: همه گوش کنید. به نظر من خورشید خانم با همه ما قهر کرده او تصمیم گرفته دیگر از خانه‌اش بیرون نیاد.4 - همه با تعجب به عقاب نگاه کردند و گفتند: خواهش می‌کنیم پیش خورشید خانم برو و  ازش بخواه که یک بار دیگر برگرده. اگر او از خانه‌اش بیرون نیايد همه ما می‌میریم. عقاب به طرف کوه‌های بلند و دوردست پرواز کرد. چند روز در راه بود تا این‌که به پشت کوه‌ها که خانه خورشید خانم بود، رسید. خورشید خانم را دید که غمگین و ناراحت نشسته بود. عقاب فریاد زد: آهای ...خورشید خانم! نمی‌خواهی از خانه‌ات بیرون بیایی؟ خورشید خانم با صدای غمگینی گفت: نه ...وقتی هیچ کس از بودن من خوشحال نمی‌شود برای چی برگردم. عقاب روی قله کوه نشست و گفت: وقتی تو نباشی هیچ کسی نمی‌تواند زندگی کند. همه از گرسنگی و تاریکی می‌میرند. برگرد پیش ما تا یک بار دیگر شادی و زندگی شیرین را برای همه بیاوری.5 - خورشید خانم گفت: یعنی الان که من نیستم شما دیگر شاد نیستید؟ شما از نبودن من ناراحتید؟ عقاب بال‌هایش را به هم زد و گفت: خب معلومه که همه ناراحتند. ما برای برگشتن تو لحظه شماری می‌کنیم. خورشید خانم لبخندی زد و آهسته از پشت کوه سرک کشید. آقا عقاب راست می‌گفت، چقدر دنیا عوض شده بود. هیچ کس وهیچ چیز سرجای خودش نبود. حالا دیگر خورشید خانم مطمئن بود که همه دوستش دارند و به او حتیاج دارند. آرام آرام از پشت کوه بیرون آمد و خودش را به وسط آسمان رساند. همه جا روشن و نورانی شد. حیوان‌ها از خوشحالی شروع به جست وخیز کردند، گل‌ها باز شدند. درخت‌ها شاخه‌های‌شان را بالا گرفتند. بچه‌ها با صدای بلند فریاد کشیدند: خورشید خانم دوست داریم. باز نشر اختصاصی: مجله اینترنتی Bartarinha.ir
برترین مجله اینترنتی ایران





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: برترینها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2813]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن