تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 13 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):هیچ کس روز قیامت در امان نیست، مگر آن که در دنیا خدا ترس باشد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

خانه انزلی

تجهیزات ایمنی

رنگ استخری

پراپ فرم رابین سود

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1799288168




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گلدان خالی


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: پرندگان مهاجر هم از تو خبر ندارند

نه شكوفه ها و نه بهار؛ هیچ چیز جز تو نخواهدتوانست جای خالی تو را پركند.بهار را اگر پارسال ازدست داده بوده ایم، امسال آراسته تر بازیافته ایم، گاهی پنجره های شكسته اتاق خلوت خود را بازمی گذارم بدان امید كه نسیم رهگذری شتابان بوی تو را بازآرد؛ یا برگرد و یا مرا نیز بخوان كه داشتن تو طراوتی روح افزا نثار آسمان بهشتی زندگی می كند.گلدان سفالی كه گوشه اتاق پر از تنهایی من خالی مانده است یادگار دوران از خاك برآمده بربادرفته ای است كه چون ساز شكسته ای فضای حزن انگیز زندگی را بوی غربت بخشیده است.دیرزمانی است نه شعری سروده ام و نه داستانی از آهوها و پرستوها خوانده ام، شب هنگام كه خواب بر چشمانم پیروز می شود در شهر خوابهای قشنگ خیالی، عاشقانه در جست وجوی تو هستم چنانكه لبهای سوخته از عطش، آب را؛ احساس می كنم در گوشه ای دور در این شهر رؤیایی در آن دوردستها مرا می پایی و خود را از من پنهان می كنی و دوست داری همینطور در تمام شب با دیدگان كاوشگر خویش بگردم و آنگاه كه صبح نزدیك، سرمی رسد چشم می گشایم به امید آنكه خلوت اتاق را شكسته باشی و یا پشت درچوبی این خانه سنگی، منتظر. اگر این چشم به راهی من نبود، دوست می داشتم هرآینه همان چشم برهم نهادن برای خواب شبانگاهی، آغاز پرواز بلند پرترانه من باشد.سراغ تو را بارها از پرندگان مهاجر گرفته ام، گاه آواره بیابانها شده ام و یا كنار چشمه ها و رودهای پرخروش، نشسته و گریسته ام، خیال می كردم تو گمشده من هستی؛ آنگاه كه درماندم یافتم كه من گمشده تو هستم با اینكه مرا می بینی و صدای پای مرا می شنوی.كاش پیراهنی از تو برجای می ماند و بوی بهشت را از آن می شنیدم ولی نه پیراهنی و نه ردپایی و نه آواز زیبایی، هیچ چیز به یادگار نگذاشتی، فقط دیدم كه شتابان رفتی و شنیدم كه دیگر هیچ خبری از تو نشنیدند و دریغ از فرصتی كه زخم پاهای پیاده تو را بوسه باران نكردم هنگامی كه به معراج بی بازگشت عشق می رفتی ای كاش می دانستم و یا به من بازگو می كردی كه دیگر برنمی گردی. شاید در دم قالب تهی می كردم و با جانم به دنبالت راه می افتادم. هرچند می دانستم كه به گردپاهای برهنه پرشتابت هم نمی رسیدم.گاهگاهی اتاق خلوت به هم ریخته من، چون زندان تنگ و تاریك و بی پنجره با من سخن می گوید: نه هم صحبتی دارد و نه همنشینی، آری، گاهی پشت در این زندان، صدای پایی می آید، آرام آرام آرام تصورمی كنم كه این صدا، پیام رهایی من است و گاهی خیال آنكه شاید زندانی دیگری نیز می خواهد به من بپیوندد؛ می ترسم با این خیالها بگویند؛ «دیوانه»؛ دیوانه تلألؤ آفتاب سرزمین بیداری و نسیم پرجنب و جوشی كه بوی عشق را در بیكرانگی این سرزمین جاری كند.گاهگاهی خواسته ام به كاروانیان عشق بپیوندم و در نشانی هایی كه احتمال نشان پای تو باشد، بنشینم و سجده كنم ولی با آئینه ای زنگ زده و غبارگرفته، نتوانستم زیبایی ها را ببینم، پرواز پرنده ها را، سیرنشدن ماهیها را از آب، بارش باران را، اشك یتیمان را، ناله پرسوز باد را، آه بیوه زنان را... و از سجده بازماندم.زمانی دیگر خواسته ام پیش امام عاشقان بروم و سروها و كوهها را و اتصال شعاع آفتاب را به آفتاب به تماشا بایستم و اتصال شدید روح مؤمن را با روح خدا بنگرم، سرهای بریده را، دستهای علمدار را، پرچم عشق را و سپس نامه ای بنویسم و بگریم و بگویم: «تنها ماندم» شاید پاسخی بشنوم. سستی كردم و تماشا را ازمن گرفتند.اگر صدای زنگ در به صدا درآید، بی درنگ به سوی درمی پرم، شاید توباشی و بوی بهشت را با خود آورده باشی ولی وقتی می بینم پستچی است نخست یأس سراپای وجودم را آتش می زند و ناگاه به خیال آنكه نامه ای از تو رسیده باشد خوشحال می شوم شاید مرا دعوت كرده باشی.تیمورزمانی





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 624]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن