تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 13 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):چه چيزى مانع توست كه زندگى پسنديده و مرگ با سعادت را داشته باشى، چرا كه من براى...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

خانه انزلی

تجهیزات ایمنی

رنگ استخری

پراپ فرم رابین سود

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1799294576




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

داستان جالب «رنگ زرد»


واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: هر کس که از فرق سر تا نوک پا به این رنگ آغشته می‌شد، این مزیت بس خاص را داشت که برای ابد از ابتلا به مخاطرات زندگی، انجام گناه، و ترس از مرگ مصون بماند...  رابرت لوئی استیونسن/ شیوا مقانلو در شهری خاص، طبیبی زندگی می‌کرد که رنگ زرد می‌فروخت. هر کس که از فرق سر تا نوک پا به این رنگ آغشته می‌شد، این مزیت بس خاص را داشت که برای ابد از ابتلا به مخاطرات زندگی، انجام گناه، و ترس از مرگ مصون بماند. طبیب در دفترچه راهنمایش این طور می‌گفت، و مردم شهر نیز همه این طور می‌گفتند؛ و در ذهن ایشان هیچ چیز مبرم‌تر از رنگ کردن کامل خود، و هیچ چیز مسرت‌بخش‌تر از تماشای رنگ شدن دیگران، نبود. در همان شهر مرد جوانی زندگی می‌کرد که خانواده ای نیک، اما رفتاری بی‌پروا داشت. برای خود مردی شده بود اما هیچ به رنگ فکر نمی‌کرد. می‌گفت: «فردا را هم وقت داریم.» اما وقتی فردا می‌آمد او کار را همچنان به تعویق می‌انداخت. این روند را می‌توانست تا روز مرگش هم ادامه دهد، اما او دوستی هم سن و سال خود داشت که در رفتار نیز به هم شباهت بسیار داشتند؛ و این دوست روزی که در معابر شهر قدم می‌زد ناگهان با یک گاری حمل آب تصادف کرد و روز روشن تلف شد.   این واقعه دیگری را تا مغز استخوان چنان شوکه کرد که دیگر هیچ کس را در زندگی ندیدم که به قدر او مشتاق رنگ شدن باشد. همان شب در حضور همه خانواده‌اش، با همراهی نوای موسیقی، و گریه بلند خودش، به سه لایه رنگ غلیظ و یک لایه روغن جلا بر روی آن مزین شد. طبیب- که خودش نیز متاثر شده بود- به اعتراض بیان کرد که تاکنون کاری به آن تمام عیاری نکرده است. تقریبا دوماهی گذشته بود که مرد جوان را روی تخت روان به در منزل طبیب آوردند. جوان به محض گشودن در فریاد زد: «این چه وضعی است؟ من که در برابر تمام مخاطرات زندگی مصونش شده بودم، اما اینک توسط همان گاری حمل آب مصدوم شده‌ام و پایم شکسته است.»طبیب گفت: «عزیز من. بسیار ناراحت کننده است، اما به گمانم باید به تو درمورد نحوه عمل رنگم توضیحاتی بدهم. یک استخوان شکسته، در بدترین حالت، امری بسیار جزئی است و متعلق به دسته حوادثی که رنگ من در موردشان کاملا ناکارآمد است. دوست جوان من، گناه یگانه مصیبتی است که انسان عاقل نگران آن است، و من هم تو را در برابر انجام گناه مجهز کرده ام. وقتی به وسوسه گناه دچار شوی، خبر رنگم را برایم می‌آوری.»   مرد جوان گفت:«اه، متوجه نبودم. کمابیش ناامید کننده به نظر می‌رسد؛ اما شک ندارم که به خیر خواهد گذشت. با این احوال، اگر پایم را معالجه کنید بر من منت گذاشته اید.»طبیب گفت: «این کار من نیست. اما اگر حمالانت تو را همین بغل پیش جراح ببرند، مطمئن هستم که به کمکت می‌آید.» تقریبا سه سال بعد، مرد جوان، بسیار مضطرب و دوان دوان، به در منزل طبیب آمد. جوان فریاد زد: «این چه وضعی است؟ قرار بود از ابتلا به گناه مصون باشم اما حالا مرتکب کلاهبرداری، ایجاد حریق، و قتل شده ام!»طبیب گفت: «عزیزم، این مساله خیلی جدی است. لباس‌هایت را کاملا دربیاور»، و به محض این که مرد جوان لخت شد، او را از فرق سر تا نوک پا معاینه کرد. بعد با آسودگی فریاد زد: «دوست  جوانم، خوش باش. رنگت به همان خوبی روز اول است.» مرد جوان فریاد زد: «خدای مهربان! پس چرا فایده ای ندارد؟» طبیب گفت: «دارد، به گمانم باید به تو درمورد ذات نحوه عمل رنگم توضیحاتی بدهم. من دقیقا جلو گناه را نمی‌گیرم، بلکه نتایج دردناکش را تخفیف می‌بخشم. چندان به کار این دنیا نمی‌آید، خلاصه، درمقابل مرگ است که مجهزت کرده ام. وقتی مرگ به سراغت بیاید، خبر رنگم را برایم می‌آوری.»مرد جوان فریاد زد:«اه، متوجه نبودم، کمی ‌ناامید کننده به نظر می‌رسد، اما شک ندارم که به خیر خواهد گذشت. با این احوال، اگر کمکم کنید تا شیطانی را که به جان مردم معصوم دوانده ام، به در کنم، بر من منت گذاشته اید.»طبیب گفت: «این وظیفه من نیست اما اگر به پاسگاه همین بغل بروی، مطمئن هستم که به کمکت می‌آیند تا خودت را تسلیم کنی.» شش هفته بعد طبیب را به زندان شهر فراخواندند. مرد جوان فریاد زد: «این چه وضعی است؟ رنگ تو به تمامی ‌روی تنم کبره بسته، پایم شکسته، مرتکب تمام جنایاتی که در تاریخ وجود داشته اند شده‌ام، فردا باید به دار آویخته شوم، و با این احوال دچار چنان ترس عظیمی ‌هستم که هیچ کلمه‌ای نمی‌تواند مجسمش کند!»طبیب گفت:« عزیزم، واقعا جالب است. خب، خب، اما شاید اگر رنگ نشده بودی حالا از این هم بیشتر می‌ترسیدی!»




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 841]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن