تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):امّتم همواره در خير و خوبى اند تا وقتى كه يكديگر را دوست بدارند، نماز را برپا دارند،...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798692441




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گفت و شنود صميمانه ي مقام معظم رهبري با جوانان (قسمت اول)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
گفت و شنود صميمانه ي مقام معظم رهبري با جوانان (قسمت اول)
گفت و شنود صميمانه ي مقام معظم رهبري با جوانان (قسمت اول) از ديدن جوانان چه احساسي به شما دست مي دهد؟ اولين مطلبي که به آنان مي گوييد، چيست؟- وقتي با جوانان هستم و در محيط جوان قرار دارم، احساس من مثل احساس کسي است که در هواي صبحگاه تنفس مي کند؛ احساس تازگي و طراوت مي کنم. آن چيزي هم که معمولا در ملاقات با جوانان اول بار به ذهن من مي زند و بارها به آن فکر کرده ام، اين است که آيا اينها خودشان مي دانند که چه ستاره اي در جبينشان دارد مي درخشد؟ من اين ستاره را مي بينم؛ اما آيا خودشان هم مي بينند؟ ستاره ي جواني، چيز بسيار درخشان و خوش طالعي است. اگر جوانان اين چيز قيمتي و بي نظير را در وجود خودشان حس کنند، فکر مي کنم که ان شاءالله از آن خوب استفاده خواهند کرد.جنابعالي دوره ي جواني خود را چگونه گذرانديد؟- آن وقتها مثل حالا نبود؛ انصافا وضع خيلي بد بود. محيط جواني، محيط دلنشيني نبود؛ نه براي من که آن وقت طلبه بودم - من در دوره ي کودکي هم از دبستان طلبه بودم - بلکه براي همه ي جوانان. به جوان اعتنا نمي شد. خيلي استعدادها در داخل جوانان مي مرد. ما در مقابل چشم خودمان، اين را شاهد بوديم. من خودم در محيط طلبگي ام اين را مي ديدم. بعد هم که با محيطهاي بيرون طلبگي، با محيط دانشگاه و دانشجويان ارتباط پيدا کردم - سالهاي متمادي، من با دانشجويان ارتباط داشتم و مأنوس بودم - در آنها هم ديدم که همين طور است. اين قدر استعدادهاي درخشان بود؛ اين قدر افرادي بودند که ممکن بود در اين رشته اي که دارند درس مي خوانند، خيلي استعدادي نداشته باشند؛ اما ممکن بود استعداد ديگري در وجود اينها باشد، که کسي نمي فهميد و نمي دانست.همان طوري که آقاي ميرباقري اشاره کردند و درست هم گفتند، قبل از انقلاب، همه ي دوران جواني من غالبا با جوانان گذشته است. وقتي انقلاب پيروز شد، من حدودا سي و نه ساله بودم. تمام مدت دوره ي از هفده، هجده سالگي من تا آن تاريخ، با جوانان بود؛ چه جوانان حوزه ي علمي و تحصيلي ديني، و چه جوانان خارج از اين حوزه. چيزي که حس مي کردم، اين بود که رژيم محمدرضا پهلوي کاري کرده بود که جوانان به سمت ابتذال مي رفتند. ابتذال، نه فقط ابتذال اخلاقي؛ ابتذال هويت و ابتذال شخصيت.البته من نمي توانم ادعا بکنم که خود آن رژيم برنامه ريزي کرده بود که جوانان مملکت را به ابتذال بکشاند - ممکن است اين طور بوده، ممکن هم هست نبوده باشد - اما آنچه مسلم مي توانم بگويم، اين است که آنها برنامه هايي ريخته بودند و به گونه اي مملکت را اداره مي کردند که لازمه اش اين بود؛ يعني از مسايل سياسي دور، از مسايل زندگي دور.شما باور مي کنيد که من و امثال من، تا سنين مثلا بيست و چند سالگي، دولتهايي که بر سر کار بودند، اصلا نمي شناختيم که چه کساني هستند؟! حالا شما در اين مملکت کسي را مي شناسيد که نداند وزير آموزش و پرورش کيست؟ وزير اقتصاد و دارايي کيست؟ يا مثلا رئيس جمهور را کسي نشناسد؟ در اقصي نقاط کشور هم همه اطلاع دارند. آن زمان، همه ي قشرها - از جمله جوانان - اصلا به کل از مسايل سياسي غافل بودند. بيشترين سرگرمي جوانان، به مسايل روزمره بود. بعضي در غم نان، مشغول کار سخت بودند، براي اين که يک لقمه نان گير بياورند و بخورند؛ که آن هم البته مقداري از درآمدشان صرف خوردن نمي شد؛ صرف کارهاي حاشيه اي مي شد.شما اگر اين کتابهايي که در آن دوره ي ما درباره ي امريکاي لاتين و آفريقا نوشته شده، خوانده باشيد - «فرانتس فانون» و کساني که آن وقتها کتاب مي نوشتند، حالا هم کتابهايشان به اعتبار خودشان باقي است - درمي يابيد که وضع ما هم همين طور بود. در مورد ايران کسي جرأت نمي کرد بنويسد؛ اما در مورد مثلا آفريقا يا شيلي يا مکزيک راحت مي نوشتند. من با خواندن اين کتابها مي ديدم که عينا وضع ما همين گونه است. يعني آن جوان کارگر هم بعد از آن که کار سخت مي کرد و يک شاهي و صنارگير مي آورد، نصف اين پول صرف عياشي و ولگردي و هرزه گري و اين طور چيزها مي شد. اينها همان چيزي بود که ما در آن کتابها مي خوانديم و مي ديديم که در واقعيت جامعه ي خودمان هم همين طور است. انصافا خيلي بد بود. محيط جواني، محيط خوبي نبود. البته در داخل دل جوانان و محيط جوان، طور ديگري بود؛ چون جوان اساسا اهل نشاط و اميد و هيجان و اينهاست.من خودم شخصا جواني بسيار پر هيجاني داشتم؛ هم قبل از شروع انقلاب، به خاطر فعاليتهاي ادبي و هنر و امثال اينها، هيجاني در زندگي من بود؛ بعد هم که مبارزات در سال 1341 شروع شد - که من در آن سال، بيست و سه سالم بود - طبعا ديگر ما در قلب هيجانهاي اساسي کشور قرار گرفتيم و من در سال 42 دو مرتبه زندان افتادم؛ بازداشت، زندان، بازجويي. مي دانيد که اينها به انسان هيجان مي دهد. بعد که انسان بيرون مي آيد و خيل عظيم مردمي که به اين چيزها علاقه مندند، و رهبري مثل امام (رضوان الله عليه) که اينها را هدايت مي کرد و کارها و فکرها و راهها را تصحيح مي کرد، مشاهده مي نمود، هيجانش بيشتر مي شد. اين بود که زندگي براي امثال من که در اين مقوله ها زندگي و فکر مي کردند، خيلي پر هيجان بود؛ اما همه اين طور نبودند.البته جوانان طبعا دور هم که جمع مي شوند، چون طبيعتا دلشان گرم است - يعني يک نوع حالت سرزندگي و شادي در طينتشان هست - از همه چيز لذت مي برند. جوان از خوراک لذت مي برد، از حرف زدن لذت مي برد، از توي آيينه نگاه کردن لذت مي برد، از تفريح لذت مي برد. شماها باور نمي کنيد که انسان وقتي از سنين جواني گذشت، آن لذتي که شماها مثلا از يک غذاي خوشمزه مي بريد، آدم در سنين ماها آن لذت را ديگر نمي برد. آن وقتها گاهي بزرگترهاي ما - کساني که در سنين حالاي من بودند - چيزهايي مي گفتند که ما تعجب مي کرديم چه طور اينها اين طوري فکر مي کنند؟ حالا دارم مي بينيم نخير، آن بيچاره ها خيلي هم بي راه نمي گفتند. البته من خودم را بکلي از جواني منقطع نکرده ام؛ هنوز هم در خودم چيزي از جواني احساس مي کنم و نمي گذارم که به آن حالت بيفتم. الحمدلله تا حال نگذاشته ام، و بعد از اين هم نمي گذارم. اما آنها که خودشان را در دست پيري رها کرده بودند، قهرا التذادي که جوان از همه ي شؤون زندگي خودش دارد، احساس نمي کردند. آن وقت اين حالت بود نمي گويم که فضاي غم حاکم بود - اين را ادعا نمي کنم - اما فضاي غفلت و بي خبري و بي هويتي حاکم بود.اين هم بود که آن وقت ماها که در زمينه ي مسايل مبارزه، به طور جدي و عميق فکر مي کرديم، همتمان را بر اين گذاشتيم که تا آن جايي که مي توانيم، جوانان را از دايره ي نفوذ فرهنگي رژيم بيرون بکشيم. من خودم مثلا مسجد مي رفتم، درس تفسير مي گفتم، سخنراني بعد از نماز مي کردم، گاهي به شهرستانها مي رفتم سخنراني مي کردم. نقطه ي اصلي توجه من اين بود که جوانان را از کمند فرهنگي رژيم بيرون بکشم. خود من آن وقتها اين را به «تور نامريي» تعبير مي کردم. مي گفتم يک تور نامريي وجود دارد، همه را دارد به سمتي مي کشد؛ من مي خواهم اين تور نامريي را تا آن جا که بشود، پاره کنم و هر مقدار که مي توانم، جوانان را از کمند و دام اين تور بيرون بکشم. هر کسي که از آن کمند فکري خارج مي شد - که خصوصيتش هم اين بود که اولا به تدين، ثانيا به تفکرات امام گرايش پيدا مي کرد - يک نوع مصونيتي پيدا مي کرد. آن روز اين طوري بود. همان نسل هم بعدها پايه هاي اصلي انقلاب شدند. الآن هم که من در همين زمان به جامعه ي خودمان نگاه مي کنم، خيلي از افراد آن نسل را - چه کساني که با من مرتبط بودند، چه کساني که حتي مرتبط نبودند - مي توانم شناسايي کنم.به هر حال، الآن شما زمان بهتري داريد. فضا، فضاي بهتري است. البته نمي گويم که براي جوان همه چيز فراهم است و همه چيز آن طوري که بايد باشد، هست؛ اما در مقام مقايسه ي با آن زمان، امروز وضع از آن روز خيلي بهتر است. اگر جواني بخواهد خوب زندگي بکند و هويت انساني و شخصيت خودش را بيابد، به نظر من امروز مي تواند.تعريف شما از يک جوان مسلمان و خصوصيات او چيست؟ چگونه يک جوان مي تواند مسير زندگي را طي کرده و به اهدافش برسد؟- البته به راحتي نمي شود طي کرد. اين شرطي که شما گذاشتيد، کار من را در پاسخ دادن خيلي مشکل مي کند. هيچ کار جدي مهم را واقعا نمي شود به راحتي طي کرد. بالاخره اگر انسان مي خواهد به چيز با ارزشي دست پيدا کند، بايد مقداري زحمت و تلاش را در خودش همراه کند - اين ناگزير است - منتها ببينيد، من اساسا در بين اين خصوصيات مهمي که جوانان دارند، سه خصوصيت را خيلي بارز مي بينيم، که اگر آنها مشخص بشود، و اگر آنها به سمت درستي هدايت بشود، به نظر مي آيد که مي شود به اين سؤال شما پاسخ داد. آن سه خصوصيت عبارت است از: انرژي، اميد، ابتکار. اينها سه خصوصيت برجسته در جوان است. اگر واقعا رسانه ها در کمکهاي فرهنگي که به ما مي کنيد - چه گويندگان مذهبي، چه گويندگان مسايل فکري و فرهنگي، چه صدا و سيما، چه مدرسه ها - بتوانند اين سه خصوصيت عمده را درست هدايت کنند، من خيال مي کنم که خيلي راحت مي شود يک جوان راه اسلامي را پيدا کند؛ چون اسلام هم چيزي که از ما مي خواهد، اين است که ما استعدادهاي خودمان را به فعليت برسانيم.البته در قرآن يک نکته ي بسيار اساسي هست - بد نيست من اين را به شما جوانان عزيز بگويم - و آن توجه دادن به تقواست. وقتي که افراد مي خواهند پيش خودشان تصويري از تقوا را درست کنند، به ذهنشان نماز و روزه و عبادت و ذکر و دعا مي آيد. ممکن است همه ي اينها در تقوا باشد، اما هيچکدام از آنها معناي تقوا نيست. تقوا، يعني مراقب خود بودن. تقوا، يعني يک انسان بداند که چه کار دارد مي کند، و هر حرکت خودش را با اراده و فکر و تصميم انتخاب نمايد؛ مثل انساني که سوار بر يک اسب رهوار نشسته، دهانه ي اسب در دستش است و مي داند کجا مي خواهد برود. تقوا، اين است. آدمي که تقوا ندارد، حرکات و تصميمها و آينده اش در اختيار خودش نيست؛ به تعبير خطبه ي نهج البلاغه، کسي است که او را روي اسب سرکشي انداخته اند؛ نه اين که او سوار شده؛ اگر هم سوار شده، اسب سواري بلد نيست؛ دهانه در دستش است، اما نمي داند چه طوري بايد سوار اسب بشود، نمي داند که کجا خواهد رفت؛ هر جا که اسب او را کشيد، او هم مجبور است برود؛ و قطعا نجاتي در انتظار او نيست. اين اسب هم سرکش است.اگر ما تقوا را با همين معنا در نظر بگيريم، به نظر من راحت مي شود راه را طي کرد. البته باز هم نه آن طور که خيلي راحت باشد. به هر حال، مي شود، ممکن است، واقعا عملي است که يک جوان راه اسلامي زندگي کردن را پيدا کند؛ اگر متدين است، ببينيد چه کار دارد مي کند؛ اين اقدام، اين حرف، اين رفاقت، اين درس، اين فعل و درک، آيا درست است يا درست نيست. همين که او فکر مي کند درست است يا درست نيست، اين همان تقواست. اگر متدين نيست، چنانچه همين حالت را داشته باشد، اين حالت او را به دين راهنمايي خواهد کرد. قرآن کريم مي گويد: «هدي للمتقين»؛ نمي گويد «هدي للمؤمنين»، يعني اگر يک نفر باشد که دين هم نداشته باشد، اما تقوا داشته باشد - ممکن است کسي دين نداشته باشد، اما به همين معنايي که گفتم، تقوا داشته باشد - او بلا شک از قرآن هدايت خواهد گرفت و مؤمن خواهد شد. اما اگر مؤمن تقوا نداشته باشد، احتمالا در ايمان هم پايدار نيست؛ بستگي به شانسش دارد: اگر در فضاي خوبي قرار گرفت، در ايمان باقي مي ماند؛ اگر در فضاي خوبي قرار نگرفت، در ايمان باقي نمي ماند. بنابراين، اگر بتوانيم از آن سه خصوصيت با تقوا کار بکشيم و درست هدايت بشود، به نظرم خيلي خوب مي شود جوانان در شکلي که اسلام مي پسندد، زندگي کنند؛ بخصوص خوشبختانه امروز کشور ما کشوري اسلامي است. اين، چيز خيلي مهمي است. حکومت - يعني اقتدار ملي - در اختيار اسلام است.کساني که زمامهاي امور در دستشان است، اينها عميقا به اسلام معتقدند. مردم هم که ايمان در عمق جانشان جا دارد. لذا زمينه براي مسلمان شدن و مسلمان زيستن خيلي زياد است.من يک مثال کوتاه هم بزنم و پاسخ سؤال شما را به پايان ببرم. در دوره ي جنگ که شماها متأسفانه اعتلاي آن دوره را درک نکرديد - البته جنگ را درک نکرديد، که اين تأسف ندارد؛ اما آن خصوصيات بي نظير را شما درک نکرديد و آدم افسوس مي خورد - همين جوانان هجده ساله و بيست ساله اي که در سنين شماها بودند، از لحاظ لطافت و صفاي معنوي، گاهي به حد عارفي که چهل سال در راه خدا سلوک کرده، مي رسيدند! آدم اين را در وجود اينها احساس مي کرد؛ و کم هم نبودند؛ فراوان بودند. من همان وقتها در مقابل چنين جواناني که قرار مي گرفت، احساس خضوع حقيقي مي کردم؛ نه اين که بخواهم تواضع کنم. ديده ايد انسان در مقابل بزرگي که قرار مي گيرد و کمالات او را که مي بيند، ضعف خودش را مي فهمد. من همان احساس را در مقابل يک جوان بسيجي و يک جوان رزمنده در خودم مي ديدم و مي يافتم. اين فضا، چنين فضايي بود که مي توانست يک جوان معمولي را اين گونه متحول کند.شما مي دانيد که جوانان در دنيا چگونه اند؛ گروههاي رپ و فلان و هزار جور بليه ي اخلاقي و فکري. جوانان دنيا واقعا به هزار جور ابتلائات مبتلا هستند. گروههاي رپ و اين چيزهايي که حال هست، زمان ما هم البته بود. زمان ما «بيتل» هاي معروف بودند، که حالا شنيده ام پيرمرد شده اند. چند وقت پيش ديدم که در يک مجله خارجي شرح حالشان را نوشته اند که هر کدام کجا هستند و چه کار دارند مي کنند. آن گرفتاريهاي روحي، آن عقده هاي رواني، آنها را به اين چيزها مي کشاند. حالا کساني که در کشورهاي عقب افتاده و دور دست از آنها تقليد مي کنند، نمي فهمند که آن بيچاره ها دچار چه بيماريي هستند! خيال مي کنند که پيشرفتي است؛ در حالي که اين يک انحطاط و سقوط است. در حالي که دنيا گرفتار چنين وضعي بود، جوانان ما آن طور وضعي داشتند. در ايران، جوان، سرشار، مستغني، سربلند، با احساس شادي عميق در قلب خودش، احساس انجام وظيفه، احساس روشن بودن هدف - که دارد چه کار مي کند و براي که دارد کار مي کند - بود، و آن وقت بحمدالله فائز و برخوردار به اعتلاي حقيقي و معنوي که خداي متعال به او داده بود.منبع: برگرفته از حديث شور انگيز جواني در بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامي/س
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 382]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن