واضح آرشیو وب فارسی:فارس: به مناسبت نخستین سالگرد جابر رسانههای مازندران
سوگت پاییز به راه انداخته است / امان از پاییزی که بیتو، بوی مهر نمیدهد
در گوش آخرین روز شهریور گفتهایم که دیگر قلمات حرف نمیزند. گفتهایم که بیدوست، بوی مهر نمیآید و سوگت، پاییز به راه انداخته است.
به گزارش خبرگزاری فارس از ساری، در گوش آخرین روز شهریور گفتهایم که دیگر قلمت حرف نمیزند. گفتهایم که بیدوست، بوی مهر نمیآید و سوگت، پاییز به راه انداخته است. جابر جان آرام آرام در گوش آخرین روز شهریور گفتهایم که صندلی خالیت هنوز چشمهایش را به در دوخته است و افسوس میخورد. هر چند میدانیم همین دوروبرها ایستادهای و تا ابد زندهایی ... اما امان از پریشانی و دلتنگی ... امان از خاطرههایی که بیقراری میکنند. میدانیم که ایستادهای و به روزگار نگاه میکنی که چه ناغافل، ورقهای دفتر دوستیمان را پریشان کرد و به ناگاه تابستان، پاییز شد! اشکهای اندوهمان را در آسمان فراقات میبینی! میبینی چقدر با رفتنت از لبخند و شور خالی شدیم، از تبوتاب دوست داشتن دنیا... این روزها را نمیفهمیم، حال نامهربان نبودنت را، حال تبآلود و سرگردان خاطرهها را. این روزها را نمیفهمیم، این روزها را که در گوش بیوفای زندگی حرفها زدهایم، گفتهایم که هنوز قلبهایمان زیر آوار آخرین روز تابستان جا مانده است و هنوز برای واژههای منتظر و بیتاب، هیچ جوابی نبردهایم. این روزها را که هر بار ردپای اشکهایمان را میگیریم و در سوگ نداشتنت پرسه میزنیم. آنقدر میرویم تا با شمع و گلاب و فاتحه، دوستیهایمان را ورق بزنیم، تا هزار باره آرامگاهت، قامتمان را خمیده کند و از نفسهایمان جز " انا انزلناه " بیرون نریزد. جابر جان تا ابد روزهای نامهربان نبودنت را نمیفهمیم ... بغض تلخ چشمانی را که مدام سراغت را از خاطرهها پرسوجو می کنند. باور کن هرگز به طعم روزهای نبودنت عادت نمیکنیم. جابر جان! چهار فصل است که رفتهای ... چهار فصلی که شهر، سوت و کور و خاموش به سراسیمگی جهان فکر میکند، به مردی که دوربیناش هزار سال پیر شده است و دیگر نای عکس انداختن ندارد. جابر جان چهار فصل است که سفرنامه کوتاه عمرت به صفحات آخر رسیده و در ما، پاییزی به راه انداخته که به بهار نمیرسد ... انگار فصلها است که برگریزان شدهایم. جابر جان انگار از آن روز که چمدانت را برداشتی و رفتی، پا به هزار توی بیانتهای تاریکی گذاشتهایم. پیوسته گم شدیم و پیدا شدیم و مدام تکههای شکسته قلبمان را بندزدهایم. جابر جان از آن روز هر چه نفس میکشیم بوی مهر نمیآید، فقط بوی شور و شرجی آخرین روز تابستان میآید و عطر رویاهایی که با رفتنت، دور و دورتر شدهاند. این روزها را نمیفهمیم، روزهایی که در جهان بیتو، سپیده میزند و عصرگاهان میشود، بدون مرد اناردینی که همنشین واژهها و جملات بود و در دیار چراها و جوابها زندگی میکرد، در دیار قلمها و اخبار و حقایق. جابر جان حالا هربار که نقارهها رو به آستان خورشید میایستند و سلام میدهند، دوستان زائرت در حرم امام رئوف، از عاشقانههای تو حرفها میزنند، امان از پریشانی و دلتنگی ... امان از خاطرههایی که بیقراری میکنند. جابر جان! هر چند میدانیم همین دوروبرها ایستادهای و لبخند روشنت را به واگویههای ما سپردهای و عاشقانههایمان را میشنوی ... اما امان از پاییزی که بیتو، بوی مهر نمیدهد... --------------------------------------- حسین احمدی: خبرنگار روزنامه قدس --------------------------------------- انتهای پیام/2296/س30
93/06/29 - 08:08
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 68]