تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 4 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع): مؤمن را بر مؤمن، هفت حق است. واجب ترين آنها اين است كه آدمى تنها حق را بگويد،...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1797521156




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

قدر عافیت کسی داند ، که به مصیبتی گرفتار آید


واضح آرشیو وب فارسی:بیتوته:
اخبار،سرگرمی,آشپزی,مد,روانشناسی,اینترنت


ریشه ضرب المثل, عرشه کشتی
آورده اند که: در روزگاران قدیم ، تاجری بود که که تصمیم گرفته بود کالاهای بسیاری را به آن سوی آبها ببرد تا با فروش آنها سودی به دست آورد. تاجر بارهایش را تا بندری در کنار دریا برد و کالاهایش را بر کشتی سوار کرد . یکی از شاگردها که تاجر به او بسیار اطمینان داشت ، همیشه در کنار او بود و به کارها رسیدگی می کرد .
بعد از اینکه جنس های تاجر را در انبار کشتی جا دادند ، او و شاگردش نیز خوشحال و خندان وارد کشتی شدند . تاجر بارها با کشتی های باری و مسافری به این کشور و آن کشور رفته بود ، اما شاگردش نخستین بار بود که سوار کشتی می شد . تا زمانی كه کشتی راه نیفتاده بود ، شاگرد تاجر کاملاً ً سرحال بود و از بالای کشتی برای بدرقه کنندگان دست تکان می داد و برای سفری که همراه تاجر در پیش داشت ، آرزوهای شیرین و درازی در سر می پروراند .   همینکه کشتی راه افتاد و از ساحل دور شد ، شاگرد به دور و برش نگاهی انداخت و کمی وحشت کرد . دیگر از ساحل خبری نبود تا چشم کار می کرد آب بود و آب / گاهی موج بزرگی کشتی را تکان می داد و گاه بادی می وزید و کشتی آن چنان جا به جا می شد که مسافران به چیز محکمی که دور و برشان می دیدند ، چنگ می زدند تا تعادلشان از دست نرود .   ناگهان ترس و وحشت سراپای شاگرد تاجر را فرا گرفت ، با خود گفت : " این چه غلطی بود که کردم ؟ نانم نبود ، آبم نبود ، کشتی سوار شدنم چه بود ؟ " تاجر که رفتار شاگرد را زیر نظر داشت ، فهمید که او ترسیده است . جلو رفت دستی به سر شاگرد کشید و گفت : "‌ سفرهای دریایی خیلی جالب و دوست داشتی است .   کسی که اصلاً ً به سفر دریایی نرفته ، درابتدا کمی می ترسد ، حتی ممکن است حالش به هم بخورد . اما رفته رفته متوجه زیبایی های دریا و سفر روی آب می شود و لذت می برد . رنگ و روی شاگرد پریده بود ، چشمش به دریا بود و محکم به یکی از ستونهای کشتی چسبیده بود و اصلاً حرفهای تاجر را نمی شنید . تاجر که دید حال شاگردش اصلاً خوب نیست ، بهتر دید او را به حال خود رها کند .   فکر کرد شاید اگر به ترس شاگردش بی اعتنایی کند ، او خود با مشکلی که دارد کنار بیاید . اما این طور نشد . هنوز ساعتی از حرکت کشتی نگذشته بود که صدای داد و فریاد شاگرد تاجر ، نظر همه مسافران را جلب کرد : " به دادم برسید . اشتباه کردم که سوار کشتی شدم . مرا به ساحل برگردانید . " تاجر جلو رفت ، شاگردش را تکانی داد و گفت : " دست از شلوغ بازی بردار . مگر دیوانه شده ای ؟ کمی صبر کن به تکانهای کشتی عادت می کنی .   " حرفهای تاجر اصلاً به گوش شاگرد نرفت . او همچنان داد و بیداد می کرد و می خواست که کشتی را برگردانند تا او پیاده شود . مسافران دور او جمع شده بودند و هرکس متلکی به او می گفت . تاجر که دید شاگردش دارد آبرو ریزی می کند ، نقشه ای کشید . او به یکی از کارکنان کشتی که کارش نجات افراد افتاده در آب بود ، گفت : " برای نجات شاگردم آماده باش . " بعد با عصبانیت بسیار به شاگرد نزدیک شد و درحالی که دعوایش می کرد گفت : " اصلاً به چنین شاگرد ترسویی نیاز ندارم ، الان تو را به دریا می اندازم ،خودت شنا کن و برگرد به ساحل.   " تاجر همان طوری که با شاگردش دعوا می کرد ، او را هل داد و از روی کشتی به داخل آب دریا انداخت . شاگرد بیچاره که اصلا انتظار چنین سرنوشتی را نداشت ، مرگ را دربرابر چشمانش مشاهده كرد . گریه کرد و به التماس افتاد که نجاتش بدهند . کمی که گذشت ، مردی که کارش نجات دادن غرق شده ها بود ، توی آب پرید ، شاگرد را از آب گرفت و به روی عرشه کشتی آورد .   شاگرد تاجر که دید عرشه کشتی امن تر از داخل دریاست ، گوشه ای نشست و ساکت شد . مسافران کشتی که به دانایی تاجر پی بردند ، دور او جمع شدند و گفتند : " این چه نقشه ای بود که به فکر ما نرسید ؟ " تاجر گفت : " وقتی شاگردم را به آب انداختم مطمئن بودم که او می فهمد ، کشتی سواری بهتر از غرق شدن در آب است . او تا در آب نمی افتاد و حس نمی کرد که در حال غرق شدن است ، قدر و ارزش کشتی را نمی فهمید . "
از آن به بعد درباره کسانی که دچار مصیبت نشده اند و قدر نعمتهایی را که دارند ، نمی دانند ، می گویند : " قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید " .
منبع:cloob.com
 مرتبط با سرگرمی 70 تا ضرب المثل ایرانی ضرب المثل خواندنی خودم جا ,خرم جا ضرب المثل های ایرانی همراه معادل انگلیسی





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: بیتوته]
[مشاهده در: www.beytoote.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 76]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی
uyt


پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن