محبوبترینها
قیمت دیگ بخار و تولیدکننده اصلی دیگ بخار
معروفترین هدیه و سوغاتی یزد مشخص شد!
آشنایی با انواع دوربین مداربسته ضد آب
پرداخت اینترنتی قبوض ساختمان (پرداخت قبض گاز، برق و آب)
بهترین دوره آموزش سئو محتوا در سال 1403 با نام طوفان ۱۴۰۳ در فروردین ماه شروع می شود
یک صرافی ارز دیجیتال چه امکاناتی باید داشته باشد؟
تعمیرگاه مجاز تعمیر ماشین لباسشویی در شرق تهران
تعمیرگاه مجاز تعمیر ماشین لباسشویی در شرق تهران
جراحی و درمان ریشه دندان عفونی با خانم دکتر صفوراامامی
چه مواردی بر قیمت کابین دوش حمام تاثیر دارند؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1796984224
دل نوشته هایی درشهادت آيت الله دستغيب رحمت الله علیه
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
دل نوشته هایی درشهادت آيت الله دستغيب رحمت الله علیه صداى سخن عشق منسيه عليمرادى پهناى پاك آسمان، مبدأ دانههاى تند باران است. اين تكه بلورهاى باطراوت، زمين آلوده، اين مقصد پليد را مىشويند.مردم شيراز خوب به خاطر دارند هنگامى كه «مسجد عتيق شيراز» سرشار از جمعيت مىشد. و باران سخنانت، از زلال سينه پاكت بر زمين عطشناك دلهاشان نفوذ مىكرد.شگفتا، چهقدر شيفته بودند نمازگزاران به نغمههاى عرفانىات، آنگاه كه آيين خداوندى را تفسير مىكردى! چه سحرى نهان بود در منبر سبز وعظ و خطابههايت، وقتى دانه دانه آيات را مىشكافتى و از عذاب جهنم و ثواب بهشت برين سخن مىگفتى!كوچ خونيناى راوى «داستانهاى شگفت»! چه داستانى شگفتتر از اينكه آنگاه كه صد پاره گشتى، تكههاى بدنت را در رؤياهاى صادقه ديگران، از بالاى بامها و درختان طلبيدى؟! اگر آن بمبگذاران، «گناهان كبيره» را مىشناختند، «قلب سليم» تو و يارانت را تكه پاره نمىكردند. و خوشا لحظه عروج غم انگيزت كه ساعاتى پيش از رفتن به سوى محراب، يك دست بر سينه و با دست ديگر به آسمان اشاره كردى؛ يعنى من هم رفتم. «چنين قفس نه سزاى چو من خوش الحانى است روم به روضه رضوان كه مرغ آن چمنم». بیرون از قفس خاکحمیده رضاییتکبیر گفتهای و برای تشنگیات در ملکوت، دنبال نهری میگردی. همه چیز با کلمهای که بر زبان آوردهای آغاز شده است.ایستادهای و بار هیاهوی خاک از شانههایت افتاده است. دریغ که نمیفهمند بالهای عبورت را گستردهای و در فضای نور نفس کشیدهای! حادثهای سرخ اتفاق میافتد و آرام آرام، ثانیهها از بوی بالهای سوخته پروازت سرشار میشوند.عاشقانه زمزمه آشوبگر حادثه از پیشانی زمان فرو میچکد. محراب ایستاده است تا در ایستادگیات قد بکشد. کلمات زلال میگذرند از دهانت ایستادهای روبهروی عظمت خداوند. جمعهای این چنین منتظر، نامت را عاشقانه زمزمه میکنند. محراب، شهیدش را در آغوش فشرده است وهایهای میگرید. همچنان جمعه، پیچیده در منشوری از نور و نمازی که پایانش پرندگی توست.سرت را بر جدارههای آسمان گذاشتهای و با معبود خویش نجوا میکنی.دژخیمان، بر خشم فشرده جادههای بیبرگشت، دنبال نشانهای از تو میگردند. نفس زمان برآمده از هیاهوست. تو را در محراب یافتهاند. جریان حقیقت جاری در تو و کلامت را تاب نمیآورند و حرمت محراب نمیشناسند.«دستی از غیب برآمد و تو خورشید شدی».عاشقانه فریاد زدهای پروردگارت را که این نام، نشانه رهایی است. بوی پرواز میدهد آیه آیه نمازی که اینچنین سرخ، پایان گرفته است.رهایی ایستادهاند بر درههای مه آلود وهم و تو ایستادهای بر ستیغ بلند مردانگی.چشمهاشان را روبهروی خورشید بستهاند و تو سرشار شدهای از نور. محراب، تو را با خود به عظمت شگفت رهایی رسانده است. زیر خشت خشت فرو ریخته محراب، پاره پاره بدنت، خورشید شده است. آنقدر از تو دورند که دم به دم نشسته در خاکند و برخاسته در خون.رسوایی لحظات، از اولین نگاه حادثه آغاز شده است.بیهراس، کبوترانه گذشتی و ادامه نماز جمعهات را در صفهای به هم پیوسته ملایک جست و جو میکنی.زیر چتر گشوده محبت خداوند، شهادت به پیشوازت آمده است.نقش گریه بر در و دیوار دلمحمدکاظم بدرالدیندر گوشهای از صحن «شاهچراغ»، نام تو میدرخشد.به یاد میآوریم محراب دوران انقلاب و جایگاه نماز جمعه که در گوش ما به زمزمه مینشستند: «دستغیب صد پاره شد دیگر نمیآید». به یاد میآوریم که نقشهای گریه بود که بردر و دیوار دل زده میشد.امان از این داغ کمرشکن، برای درخت تناور انقلاب! امان از موجهای عزا در پسکوچههای خاطرات با تو بودن!دنیا از تو «داستانهای شگفت» به یاد دارد که با تقوا پیشگی و خلوص، عقد برادری بسته بودی.قلب محراباز سوز پژواک دعای کمیل تو هنوز در خاطرههایمان اشک میریزیم.هیچ رهگذری در وادی تقرب نیست که نام تو را نشنیده باشد.هیچ حاضری در حلقههای انس نیست که از جامهایِ عرفانی کتابهایت بهره نجسته باشد.تاریخ هنوز از این همه دشنه که در قلب محراب وانقلاب فرو رفته است، آه میکشد.حضور سرخخدیجه پنجیبه نماز که میایستادی، محراب در جذبه لاهوتی حضورت به مناجات مینشست. در تسبیحهای ملکوتیات به رکوع میرفتی و سایهات، سایه آسمانها میشد. هیجان سجدههایت، در دل بیتاب سجاده، رستاخیزی به پا میکرد. منبر و محراب، از حضورت سرشار شد. اینک از حنجره افلاک، نامت شنیده میشود.آرزوی دیرینه به گمانشان بالهای پرندگیات را چیدهاند و برای همیشه زمین گیر خاکها کردهاند، به گمانشان نامت را از زبانها دزدیدهاند؛ بیخبر از آنکه شهادت، سکوی پرواز سرخت بود و محراب، نردبان بلند رستگاریات. «سبز» زیستن، قانون زندگیات بود «سرخ»رفتن، آرزوی دیرینهات. قفسها، کوچکند برای بستن بالهای دلدادگی.ردایت جهاد بود و دستارت، عشق.چه جانهای مشتاقی که پای منبرت مکتبنشین اخلاص و تقوای گفتارت بودند و خوشه چین معرفت از کلامت! تو پروانهوار، گرد شعله شمع عشق، طواف کردی.راه عشق «راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست» سجدهات به پرواز پیوست تا خاک، هرگز از ترانه پرواز خالی نماند. مأذنههای شهر، نام بزرگت را جار میزنند.تو، قناریوار، بر شاخساران فطرتهای بیدار، ترانه رستگاری سرودی و در تلاطم امواج سهمگین حادثههای انقلاب، در هجوم توفان مهیب بیداد و ستم، صلابت گفتارت، عصای موسی شد و شکافنده نیل حادثهها و راه گشای گم شدگان طریقت وصل.مرد مسجد و میدان! تو اقتدا کردی به پیشوای سپیدرویان عالم و با ذوالفقار خطبه، به جنگ طاغوت رفتی.محراب، گواهی میدهد لحظه لحظه رستگاریات را؛ آن هنگام که دعوت پروردگار را، لیبک گفتی و شهادتین را با سرخترین لهجه عالم، زمزمه کردی تا نام و خاطرهات بر کتیبه شهیدان محراب، جاودانه شود.ردای خونین در معراجی سرخ. بر روی دستهای ابدیت، بهارانه شکفتی.محراب از تو به یادگار ماند و نجواهایت را تا همیشه به خاطر سپرد. باد، بوی ردای خونینت را، فرسنگها وزید و عطر رستگاری را به شامه جهان رساند.«سبز» آمدی، «سبز» زیستی و سرخ سرخ، به آغوش مهربانی خدا شتافتی.در آخرین نماز جمعهات، در رستاخیزی خونین، «انا لله» را به «الیه راجعون» پیوند زدی.سرو آزاده شیرازسید علیاصغر موسویپایان برگ ریزان، آغاز حکایت سرما بود؛ سرمایی که همیشه با بهار و سرسبزی نوای مخالف زده است! سرمایی که زاده کولاک است و همیشه سعی در خشکاندنِ سروهای آزادی و آزادگی دارد!ظهر جمعه بود و مثل همیشه؛ سرشار از صلابت ایمان، برای اقامه نماز جمعه، قامت «علوی» میآراست و عطر حضورش، مشام نمازگذاران را با «صلوات» پیوند زده بود. مثل نوری که در طلایه طلوع بدرخشد؛ وجود آسمانیاش پیش روی نمازگزاران میدرخشید. از دولت عشق، منزلتش خارج از وصف، و مقامش برتر از تصور بود! او یک عمر شهادت را، تا واپسین منزل وصال؛ همراه خویش، منزل به منزل همراهی کرده بود، هیچ طاغوتی قدرتِ مخالفت با او را نداشت! هیچ زندانی قادر به محدود کردن حضورِ حضرتتش در محافل دینی نبود!آزاده سروی بود، که تمام سروهای آزاد مبهوت ارتفاعِ جوانمردیاش بودند و سر به ستایشِ ایمانش، فرود میآوردند!پیش از آن که او به شهادت ببالد؛ شهادت به او میبالید و عظمتش را میستود! وجودش، عبادتش، زندگی و شهادتش، «شگفتانگیز»تر از آن بود که در «داستانهای شگفت»اش، جمعآوری کرده بود!بریده باد، دستهای زمستان پروری که سعی در خاموش کردن چراغ بهار میکنند! بریده باد دستی که شال سبزش را، آغشته از داغ شقایقها کرد!بریده باد، دستی که دستهای پر برکت قنوتش را، با حنای خون، خضاب کرد!... آن روز، ظهر جمعه بود و شیراز عطرآگین از واپسین اذان او میشد؛ اذانی که ملکوتی الهی را به تماشا خوانده بود و خیل ملایک، خویشتن را برای همراهیِ نماز مؤمنین، آماده میکردند.عشق از هر طرف باریدن گرفته بود؛ عشقی، که شِمّهای از آن را حافظِ خلوت نشین، سروده بود:شِمّهای از داستانِ عشق شورانگیز ماست! این حکایتها که از فرهاد و شیرین کردهاند نِکهتِ جان بخش دارد، خاک کوی دلبران عارفان، آن جا مشامِ عقل، مُشکین کردهاند! عشق میبارید و پای احساس در سبزهزار نیایش فرو میرفت، گویی غوغایی شگفت در دلها افکندهاند و منادیان ملکوت، صلای «وصل» میدهند!و این شور، در دلِ حضرت عاشق؛ «سید عبدالحسین دستغیب رحمهمالله »، حال و هوایی دیگر داشت! او شهادت را حس میکرد! شهادتی که عرفانِ دیرینه شیراز را، به اوج، به نهایت بالندگی؛ به نقطه پایانی معنا، میرسانید!شهادتی که مفهوم بهترین اشعار عرفانی حافظ و آخرین برداشت الهی از عاشقانههای سعدی بود!شهادت! شهادتی هم چون تبار مظلوم خویش، به دست کسانی که، اوج نفاق و سِفلهزادگی بودند و «الخناس» به وجود چنان فرزندان منافق، افتخار میکرد!در آن ظهر زیبای جمعه که یادها از نام حجت(عج) لبریز بود؛ شهید حضرت آیت اللّه دستغیب رحمهمالله ، به اقتدا از مولای خویش، با عمامه و محاسن خونین، به ملاقاتِ حضرت صدیقه کبری، فاطمه زهرا علیهاالسلام رفت؛ تا سندی دیگر باشد بر مظلومیّت آل اللّه.گویی هنوز بعد از سالها، نوای خواندنِ دعای کمیلش، ما را به زیارت آسمان میبَرد! روح و روان آسمانیاش شاد و راه خونینش، آکنده از عطر شقایقها باد.«دست غیبی که به شیراز، عَلَم شد به شهادت خود شهیدان سزدش شاهد طناز بخوانند» «محراب عروج»طیّبه ندافآن شب آسمان شود دیگری داشت. ستارهها سرخ شده بودند. ماه از شرمش در پس ابرها پنهان شده بود، انگار قرار بود میزبان درخشانیِ دیگری شود.آن شب حال عجیبی داشتی. وقتی آستینهایت را بالا زدی تا وضوی عشق بگیری، حس کردی سبکبالتر از یک مرغ عشق شدهای. تسبیح گویان سجادهات را پهن کردی تا سجده شکر به جای آوری. میدانستی فردا آخرین تسبیح خود را در خاشعانهترین حالت روحت به جای میآوری. پروانهوار در التهاب رسیدن به سرچشمه نور پر میزدی و خود رابه آتش میکشیدی. ذکر لبت هر لحظه شوق درونت را بیشتر میکرد و روح متلاطمت را از توفانیترین لحظات دریایی متلاطمتر. و بودی و ماندی و زمزمه کردی تا سپیدهدم تا طلوع صبح که نزدیکی تو را به نور بشارت میداد. طلوعی که همیشه آیههای روشن حق را برایت تداعی میکرد. که «اللّهُ نورُ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ»با اشتیاق به استقبال صبح رفتی و آمدی با تمام مهربانیات عظمتت، متانتت و ایمانت تا عبای بلند علم را به تن کنی و عاشقانه محراب را در آغوش بگیری. آمدی تا گوهر وصال را با تمام زندگیات در زیباترین لحظه عروج معامله کنی.فرشته خصال، داراییات را از هر چه علم بود، از هر چه ایمان، از هر چه تقوا و پرهیزگاری، در طبق اخلاص نهادی تا بهای لقاء اللّه را بپردازی. قیام کردی، قعود کردی و به سجده رفتی تا در زیباترین لحظه حیاتت سر به آستان حضرت دوست بسایی و آخرین خواستهات را که رسیدن به آسمان شهادت بود، از او بخواهی.هنوز لب باز نکرده بودی که انگار دعایت مستجاب شد و تو نور شدی و در انفجاری عظیم از نور حل شدی. شاید این بمبهای بیمقدار نبود که تو را پرواز داد، که روح تو وسیعتر از آن بود که در جسم بگنجد. ای عظیم سربلند؛ محراب، مقدسترین جایی بود که میتوانست فرودگاه پرواز تو باشد. تویی که، همانند مولایت ساده زیستی و صادقانه برای ایمانت مبارزه کردی و هر چه داشتی در راه هدفت فدا کردی. ای آیت خدا در زمین، آسمان بیش از این تاب دوری تو را نداشت و زمین، گنجایش این همه عظمت را. ای تجلّی ایمان! شهادت تنها بهای جان تو بود.پیر شیرازمحمدحسین قدیریکدام دادگاه حقی کسی را به جرم پاکی، سزاوار نابودی میداند. کدام محکمه عدلی، صفا و درستی را محکوم میکند و کدام قاضی و آدم با انصافی، حکم صید کبوتری را میدهد که در اندیشه آزادی از قفس تارِ تن است. آریبیگناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق یوسف از دامان پاکش کنج زندان میرود و شما ای تکه تکههای تن آسمانیاش، مثل ستاره در آسمان افشاگری بدرخشید. ای محاسن سفید و غرق به خونش، بگویید که همه پروانهها به عشق پاک او رشک میبرند و به اسم او سوگند میخورند.ای پاره پارههای عمامه سیاه پیر شیراز، چون قاصدک سبک بال به پرواز درآیید و به محراب نگران و چشم به راه او بگویید که: دستغیب صد پاره شد، دیگر نمیآید.پیر شیراز چو پروانه ز شوق رخ دوست خوش در آتش شد و آتش به همه عالم زد تا شد آن آیت تقوی و یقین غرقه به خون به دل عارف و عامی شرر از این غم زد بار دیگر دست جهل و کینه از آستین مکر استکبار بیرون آمد و بر عاشقی دیگر آن پیر مناجات سید عبدالحسین دستغیب حملهور شد. او که مثل ابرها پاک بود و چون نسیم لطیف؛ مردی که چون ستاره سرشار از روشنی و تازگی بود؛ غنچه به طراوتش غبطه میخورد و گل از موعظههایش معطر بود.آثار علمی و عملی این انسان فرشتهخو، چونان فانوسی، گمشدگان دریای پر تلاطم و توفانی زندگی را در شب تار تحیّرها، ره مینماید.«قلب سلیم» و آرام او با «قلب قرآن» مأموس بود و «حقایقی از آفتاب قرآن» بر جانش تابیده بود و نماز سرشار از نیازش تصویر «صلاة الخاشعین»، نمازگزاران فروتن، را به رخ آیینه ذهنها میکشید. نمازی که دل بیقرارش را به مهمانی قرب الهی و «معراج» دعوت مینمود.«داستانهای شگفتِ» عشق او، نقل محفل صاحب دلان بود. و فکر روز «معاد» و توسلش به «صدّیقه کبری» و «سیدالشهدا» بوستان دل باصفایش را معطر از رائحه حضور کرده بود و از تعفن غفلت و خارهای «گناهان کبیره» زدوده بود.شد شهید از ستم فرقه نادان، مردی که چنُو گام کسی در ره تقوی کم زد پیر شیراز رفت و برای همیشه، مسجد جامع عتیق را تشنه گوارای تفسیر، زلال بیان و عطر دلانگیز موعظههایش گذاشت. او با شهادت خود، دستِ غیبی شد و بر سینه نامحرمان انقلابمان زد و با خون خود سند حقانیت و مظلومیت مکتب شیعه را مُهر کرد. یاد این گل سفر کرده از گلزار خمینی گرامی باد!یاد تو که رمز پایداریست چون خون به رگ زمانه جاری است منابع:ماهنامه اشارات، ش55ماهنامه اشارات، ش91منبع:ماهنامه اشارات
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 494]
صفحات پیشنهادی
دل نوشته هایی درشهادت آيت الله دستغيب رحمت الله علیه
دل نوشته هایی درشهادت آيت الله دستغيب رحمت الله علیه-دل نوشته هایی درشهادت آيت الله دستغيب رحمت الله علیه صداى سخن عشق منسيه عليمرادى پهناى پاك آسمان، مبدأ ...
دل نوشته هایی درشهادت آيت الله دستغيب رحمت الله علیه-دل نوشته هایی درشهادت آيت الله دستغيب رحمت الله علیه صداى سخن عشق منسيه عليمرادى پهناى پاك آسمان، مبدأ ...
ویژه نامه شهادت آیت الله دستغیب
دل نوشته هایی درشهادت آيت الله دستغيب رحمت الله علیه پهناى پاك آسمان، مبدأ دانههاى تند باران است. اين تكه بلورهاى باطراوت، زمين آلوده، اين مقصد پليد را مىشويند.
دل نوشته هایی درشهادت آيت الله دستغيب رحمت الله علیه پهناى پاك آسمان، مبدأ دانههاى تند باران است. اين تكه بلورهاى باطراوت، زمين آلوده، اين مقصد پليد را مىشويند.
داستان های شگفت | آیت الله سید عبدالحسین دستغیب | دانلود ...
داستان های شگفت | آیت الله سید عبدالحسین دستغیب نام کتاب : داستان های شگفت ... دل نوشته هایی درشهادت آيت الله دستغيب رحمت الله علیه-دل نوشته هایی درشهادت .
داستان های شگفت | آیت الله سید عبدالحسین دستغیب نام کتاب : داستان های شگفت ... دل نوشته هایی درشهادت آيت الله دستغيب رحمت الله علیه-دل نوشته هایی درشهادت .
دل صدیقه کبری گرفته
دل نوشته هایی درشهادت آيت الله دستغيب رحمت الله علیه دل نوشته هایی درشهادت آيت الله دستغيب رحمت الله علیه-دل نوشته هایی درشهادت آيت ... بوی پرواز میدهد آیه آیه ...
دل نوشته هایی درشهادت آيت الله دستغيب رحمت الله علیه دل نوشته هایی درشهادت آيت الله دستغيب رحمت الله علیه-دل نوشته هایی درشهادت آيت ... بوی پرواز میدهد آیه آیه ...
روضه هایی پر از گناه
دل نوشته هایی درشهادت آيت الله دستغيب رحمت الله علیه دل نوشته هایی درشهادت آيت الله دستغيب رحمت الله علیه-دل نوشته هایی درشهادت ... اگر آن بمبگذاران، «گناهان ...
دل نوشته هایی درشهادت آيت الله دستغيب رحمت الله علیه دل نوشته هایی درشهادت آيت الله دستغيب رحمت الله علیه-دل نوشته هایی درشهادت ... اگر آن بمبگذاران، «گناهان ...
آنجا كه خانهام نيست
شهید آيت الله دستغيب و توحيد · سومین مسافر محراب · دل نوشته هایی درشهادت آيت الله دستغيب رحمت الله علیه · پیر طریقت · دانستنی هایی درباره شهیدآیتالله ...
شهید آيت الله دستغيب و توحيد · سومین مسافر محراب · دل نوشته هایی درشهادت آيت الله دستغيب رحمت الله علیه · پیر طریقت · دانستنی هایی درباره شهیدآیتالله ...
مردم شيراز به اقامه نماز طلب باران دعوت شدند
دل نوشته هایی درشهادت آيت الله دستغيب رحمت الله علیه مردم شيراز خوب به خاطر دارند هنگامى كه «مسجد عتيق شيراز» سرشار از جمعيت مىشد. و باران سخنانت، از زلال ...
دل نوشته هایی درشهادت آيت الله دستغيب رحمت الله علیه مردم شيراز خوب به خاطر دارند هنگامى كه «مسجد عتيق شيراز» سرشار از جمعيت مىشد. و باران سخنانت، از زلال ...
مرغ سبكبال عشق
دل نوشته هایی درشهادت آيت الله دستغيب رحمت الله علیه وقتی آستینهایت را بالا زدی تا وضوی عشق بگیری، حس کردی سبکبالتر از یک مرغ عشق شدهای. تسبیح ...
دل نوشته هایی درشهادت آيت الله دستغيب رحمت الله علیه وقتی آستینهایت را بالا زدی تا وضوی عشق بگیری، حس کردی سبکبالتر از یک مرغ عشق شدهای. تسبیح ...
-
دین و اندیشه
پربازدیدترینها