تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 31 فروردین 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هرگز زمين باقى نمى‏ماند مگر آن كه در آن دانشمندى وجود دارد كه حق را از باطل مى‏ش...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

لوله پلی اتیلن

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

مرجع خرید تجهیزات آشپزخانه

خرید زانوبند زاپیامکس

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

کلاس باریستایی تهران

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1796984224




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دل نوشته هایی درشهادت آيت الله دستغيب رحمت ‏الله علیه


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
دل نوشته هایی درشهادت آيت الله دستغيب رحمت ‏الله علیه
دل نوشته هایی درشهادت آيت الله دستغيب رحمت ‏الله علیه صداى سخن عشق منسيه عليمرادى پهناى پاك آسمان، مبدأ دانه‏هاى تند باران است. اين تكه بلورهاى باطراوت، زمين آلوده، اين مقصد پليد را مى‏شويند.مردم شيراز خوب به خاطر دارند هنگامى كه «مسجد عتيق شيراز» سرشار از جمعيت مى‏شد. و باران سخنانت، از زلال سينه پاكت بر زمين عطش‏ناك دل‏هاشان نفوذ مى‏كرد.شگفتا، چه‏قدر شيفته بودند نمازگزاران به نغمه‏هاى عرفانى‏ات، آن‏گاه كه آيين خداوندى را تفسير مى‏كردى! چه سحرى نهان بود در منبر سبز وعظ و خطابه‏هايت، وقتى دانه دانه آيات را مى‏شكافتى و از عذاب جهنم و ثواب بهشت برين سخن مى‏گفتى!كوچ خونيناى راوى «داستان‏هاى شگفت»! چه داستانى شگفت‏تر از اينكه آن‏گاه كه صد پاره گشتى، تكه‏هاى بدنت را در رؤياهاى صادقه ديگران، از بالاى بام‏ها و درختان طلبيدى؟! اگر آن بمب‏گذاران، «گناهان كبيره» را مى‏شناختند، «قلب سليم» تو و يارانت را تكه پاره نمى‏كردند. و خوشا لحظه عروج غم انگيزت كه ساعاتى پيش از رفتن به سوى محراب، يك دست بر سينه و با دست ديگر به آسمان اشاره كردى؛ يعنى من هم رفتم. «چنين قفس نه سزاى چو من خوش الحانى است روم به روضه رضوان كه مرغ آن چمنم». بیرون از قفس خاکحمیده رضاییتکبیر گفته‏ای و برای تشنگی‏ات در ملکوت، دنبال نهری می‏گردی. همه چیز با کلمه‏ای که بر زبان آورده‏ای آغاز شده است.ایستاده‏ای و بار هیاهوی خاک از شانه‏هایت افتاده است. دریغ که نمی‏فهمند بال‏های عبورت را گسترده‏ای و در فضای نور نفس کشیده‏ای! حادثه‏ای سرخ اتفاق می‏افتد و آرام آرام، ثانیه‏ها از بوی بال‏های سوخته پروازت سرشار می‏شوند.عاشقانه زمزمه آشوبگر حادثه از پیشانی زمان فرو می‏چکد. محراب ایستاده است تا در ایستادگی‏ات قد بکشد. کلمات زلال می‏گذرند از دهانت ایستاده‏ای روبه‏روی عظمت خداوند. جمعه‏ای این چنین منتظر، نامت را عاشقانه زمزمه می‏کنند. محراب، شهیدش را در آغوش فشرده است وهای‏های می‏گرید. همچنان جمعه، پیچیده در منشوری از نور و نمازی که پایانش پرندگی توست.سرت را بر جداره‏های آسمان گذاشته‏ای و با معبود خویش نجوا می‏کنی.دژخیمان، بر خشم فشرده جاده‏های بی‏برگشت، دنبال نشانه‏ای از تو می‏گردند. نفس زمان برآمده از هیاهوست. تو را در محراب یافته‏اند. جریان حقیقت جاری در تو و کلامت را تاب نمی‏آورند و حرمت محراب نمی‏شناسند.«دستی از غیب برآمد و تو خورشید شدی».عاشقانه فریاد زده‏ای پروردگارت را که این نام، نشانه رهایی است. بوی پرواز می‏دهد آیه آیه نمازی که این‏چنین سرخ، پایان گرفته است.رهایی ایستاده‏اند بر دره‏های مه آلود وهم و تو ایستاده‏ای بر ستیغ بلند مردانگی.چشم‏هاشان را روبه‏روی خورشید بسته‏اند و تو سرشار شده‏ای از نور. محراب، تو را با خود به عظمت شگفت رهایی رسانده است. زیر خشت خشت فرو ریخته محراب، پاره پاره بدنت، خورشید شده است. آنقدر از تو دورند که دم به دم نشسته در خاکند و برخاسته در خون.رسوایی لحظات، از اولین نگاه حادثه آغاز شده است.بی‏هراس، کبوترانه گذشتی و ادامه نماز جمعه‏ات را در صف‏های به هم پیوسته ملایک جست و جو می‏کنی.زیر چتر گشوده محبت خداوند، شهادت به پیشوازت آمده است.نقش گریه بر در و دیوار دلمحمدکاظم بدرالدیندر گوشه‏ای از صحن «شاهچراغ»، نام تو می‏درخشد.به یاد می‏آوریم محراب دوران انقلاب و جایگاه نماز جمعه که در گوش ما به زمزمه می‏نشستند: «دستغیب صد پاره شد دیگر نمی‏آید». به یاد می‏آوریم که نقش‏های گریه بود که بردر و دیوار دل زده می‏شد.امان از این داغ کمرشکن، برای درخت تناور انقلاب! امان از موج‏های عزا در پس‏کوچه‏های خاطرات با تو بودن!دنیا از تو «داستان‏های شگفت» به یاد دارد که با تقوا پیشگی و خلوص، عقد برادری بسته بودی.قلب محراباز سوز پژواک دعای کمیل تو هنوز در خاطره‏هایمان اشک می‏ریزیم.هیچ رهگذری در وادی تقرب نیست که نام تو را نشنیده باشد.هیچ حاضری در حلقه‏های انس نیست که از جام‏هایِ عرفانی کتاب‏هایت بهره نجسته باشد.تاریخ هنوز از این همه دشنه که در قلب محراب وانقلاب فرو رفته است، آه می‏کشد.حضور سرخخدیجه پنجیبه نماز که می‏ایستادی، محراب در جذبه لاهوتی حضورت به مناجات می‏نشست. در تسبیح‏های ملکوتی‏ات به رکوع می‏رفتی و سایه‏ات، سایه آسمان‏ها می‏شد. هیجان سجده‏هایت، در دل بی‏تاب سجاده، رستاخیزی به پا می‏کرد. منبر و محراب، از حضورت سرشار شد. اینک از حنجره افلاک، نامت شنیده می‏شود.آرزوی دیرینه به گمانشان بال‏های پرندگی‏ات را چیده‏اند و برای همیشه زمین گیر خاک‏ها کرده‏اند، به گمانشان نامت را از زبان‏ها دزدیده‏اند؛ بی‏خبر از آن‏که شهادت، سکوی پرواز سرخت بود و محراب، نردبان بلند رستگاری‏ات. «سبز» زیستن، قانون زندگی‏ات بود «سرخ»رفتن، آرزوی دیرینه‏ات. قفس‏ها، کوچکند برای بستن بال‏های دلدادگی.ردایت جهاد بود و دستارت، عشق.چه جان‏های مشتاقی که پای منبرت مکتب‏نشین اخلاص و تقوای گفتارت بودند و خوشه چین معرفت از کلامت! تو پروانه‏وار، گرد شعله شمع عشق، طواف کردی.راه عشق «راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آن‏که جان بسپارند چاره نیست» سجده‏ات به پرواز پیوست تا خاک، هرگز از ترانه پرواز خالی نماند. مأذنه‏های شهر، نام بزرگت را جار می‏زنند.تو، قناری‏وار، بر شاخساران فطرت‏های بیدار، ترانه رستگاری سرودی و در تلاطم امواج سهمگین حادثه‏های انقلاب، در هجوم توفان مهیب بیداد و ستم، صلابت گفتارت، عصای موسی شد و شکافنده نیل حادثه‏ها و راه گشای گم شدگان طریقت وصل.مرد مسجد و میدان! تو اقتدا کردی به پیشوای سپیدرویان عالم و با ذوالفقار خطبه، به جنگ طاغوت رفتی.محراب، گواهی می‏دهد لحظه لحظه رستگاری‏ات را؛ آن هنگام که دعوت پروردگار را، لیبک گفتی و شهادتین را با سرخ‏ترین لهجه عالم، زمزمه کردی تا نام و خاطره‏ات بر کتیبه شهیدان محراب، جاودانه شود.ردای خونین در معراجی سرخ. بر روی دست‏های ابدیت، بهارانه شکفتی.محراب از تو به یادگار ماند و نجواهایت را تا همیشه به خاطر سپرد. باد، بوی ردای خونینت را، فرسنگ‏ها وزید و عطر رستگاری را به شامه جهان رساند.«سبز» آمدی، «سبز» زیستی و سرخ سرخ، به آغوش مهربانی خدا شتافتی.در آخرین نماز جمعه‏ات، در رستاخیزی خونین، «انا لله» را به «الیه راجعون» پیوند زدی.سرو آزاده شیرازسید علی‏اصغر موسویپایان برگ ریزان، آغاز حکایت سرما بود؛ سرمایی که همیشه با بهار و سرسبزی نوای مخالف زده است! سرمایی که زاده کولاک است و همیشه سعی در خشکاندنِ سروهای آزادی و آزادگی دارد!ظهر جمعه بود و مثل همیشه؛ سرشار از صلابت ایمان، برای اقامه نماز جمعه، قامت «علوی» می‏آراست و عطر حضورش، مشام نمازگذاران را با «صلوات» پیوند زده بود. مثل نوری که در طلایه طلوع بدرخشد؛ وجود آسمانی‏اش پیش روی نمازگزاران می‏درخشید. از دولت عشق، منزلتش خارج از وصف، و مقامش برتر از تصور بود! او یک عمر شهادت را، تا واپسین منزل وصال؛ همراه خویش، منزل به منزل همراهی کرده بود، هیچ طاغوتی قدرتِ مخالفت با او را نداشت! هیچ زندانی قادر به محدود کردن حضورِ حضرتتش در محافل دینی نبود!آزاده سروی بود، که تمام سروهای آزاد مبهوت ارتفاعِ جوانمردی‏اش بودند و سر به ستایشِ ایمانش، فرود می‏آوردند!پیش از آن که او به شهادت ببالد؛ شهادت به او می‏بالید و عظمتش را می‏ستود! وجودش، عبادتش، زندگی و شهادتش، «شگفت‏انگیز»تر از آن بود که در «داستان‏های شگفت»اش، جمع‏آوری کرده بود!بریده باد، دست‏های زمستان پروری که سعی در خاموش کردن چراغ بهار می‏کنند! بریده باد دستی که شال سبزش را، آغشته از داغ شقایق‏ها کرد!بریده باد، دستی که دست‏های پر برکت قنوتش را، با حنای خون، خضاب کرد!... آن روز، ظهر جمعه بود و شیراز عطرآگین از واپسین اذان او می‏شد؛ اذانی که ملکوتی الهی را به تماشا خوانده بود و خیل ملایک، خویشتن را برای همراهیِ نماز مؤمنین، آماده می‏کردند.عشق از هر طرف باریدن گرفته بود؛ عشقی، که شِمّه‏ای از آن را حافظِ خلوت نشین، سروده بود:شِمّه‏ای از داستانِ عشق شورانگیز ماست! این حکایت‏ها که از فرهاد و شیرین کرده‏اند نِکهتِ جان بخش دارد، خاک کوی دلبران عارفان، آن جا مشامِ عقل، مُشکین کرده‏اند! عشق می‏بارید و پای احساس در سبزه‏زار نیایش فرو می‏رفت، گویی غوغایی شگفت در دل‏ها افکنده‏اند و منادیان ملکوت، صلای «وصل» می‏دهند!و این شور، در دلِ حضرت عاشق؛ «سید عبدالحسین دستغیب رحمهم‏الله »، حال و هوایی دیگر داشت! او شهادت را حس می‏کرد! شهادتی که عرفانِ دیرینه شیراز را، به اوج، به نهایت بالندگی؛ به نقطه پایانی معنا، می‏رسانید!شهادتی که مفهوم بهترین اشعار عرفانی حافظ و آخرین برداشت الهی از عاشقانه‏های سعدی بود!شهادت! شهادتی هم چون تبار مظلوم خویش، به دست کسانی که، اوج نفاق و سِفله‏زادگی بودند و «الخناس» به وجود چنان فرزندان منافق، افتخار می‏کرد!در آن ظهر زیبای جمعه که یادها از نام حجت(عج) لبریز بود؛ شهید حضرت آیت اللّه‏ دستغیب رحمهم‏الله ، به اقتدا از مولای خویش، با عمامه و محاسن خونین، به ملاقاتِ حضرت صدیقه کبری، فاطمه زهرا علیهاالسلام رفت؛ تا سندی دیگر باشد بر مظلومیّت آل اللّه‏.گویی هنوز بعد از سال‏ها، نوای خواندنِ دعای کمیلش، ما را به زیارت آسمان می‏بَرد! روح و روان آسمانی‏اش شاد و راه خونینش، آکنده از عطر شقایق‏ها باد.«دست غیبی که به شیراز، عَلَم شد به شهادت خود شهیدان سزدش شاهد طناز بخوانند» «محراب عروج»طیّبه ندافآن شب آسمان شود دیگری داشت. ستاره‏ها سرخ شده بودند. ماه از شرمش در پس ابرها پنهان شده بود، انگار قرار بود میزبان درخشانیِ دیگری شود.آن شب حال عجیبی داشتی. وقتی آستین‏هایت را بالا زدی تا وضوی عشق بگیری، حس کردی سبکبال‏تر از یک مرغ عشق شده‏ای. تسبیح گویان سجاده‏ات را پهن کردی تا سجده شکر به جای آوری. می‏دانستی فردا آخرین تسبیح خود را در خاشعانه‏ترین حالت روحت به جای می‏آوری. پروانه‏وار در التهاب رسیدن به سرچشمه نور پر می‏زدی و خود رابه آتش می‏کشیدی. ذکر لبت هر لحظه شوق درونت را بیش‏تر می‏کرد و روح متلاطمت را از توفانی‏ترین لحظات دریایی متلاطم‏تر. و بودی و ماندی و زمزمه کردی تا سپیده‏دم تا طلوع صبح که نزدیکی تو را به نور بشارت می‏داد. طلوعی که همیشه آیه‏های روشن حق را برایت تداعی می‏کرد. که «اللّه‏ُ نورُ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ»با اشتیاق به استقبال صبح رفتی و آمدی با تمام مهربانی‏ات عظمتت، متانتت و ایمانت تا عبای بلند علم را به تن کنی و عاشقانه محراب را در آغوش بگیری. آمدی تا گوهر وصال را با تمام زندگی‏ات در زیباترین لحظه عروج معامله کنی.فرشته خصال، دارایی‏ات را از هر چه علم بود، از هر چه ایمان، از هر چه تقوا و پرهیزگاری، در طبق اخلاص نهادی تا بهای لقاء اللّه‏ را بپردازی. قیام کردی، قعود کردی و به سجده رفتی تا در زیباترین لحظه حیاتت سر به آستان حضرت دوست بسایی و آخرین خواسته‏ات را که رسیدن به آسمان شهادت بود، از او بخواهی.هنوز لب باز نکرده بودی که انگار دعایت مستجاب شد و تو نور شدی و در انفجاری عظیم از نور حل شدی. شاید این بمب‏های بی‏مقدار نبود که تو را پرواز داد، که روح تو وسیع‏تر از آن بود که در جسم بگنجد. ای عظیم سربلند؛ محراب، مقدس‏ترین جایی بود که می‏توانست فرودگاه پرواز تو باشد. تویی که، همانند مولایت ساده زیستی و صادقانه برای ایمانت مبارزه کردی و هر چه داشتی در راه هدفت فدا کردی. ای آیت خدا در زمین، آسمان بیش از این تاب دوری تو را نداشت و زمین، گنجایش این همه عظمت را. ای تجلّی ایمان! شهادت تنها بهای جان تو بود.پیر شیرازمحمدحسین قدیریکدام دادگاه حقی کسی را به جرم پاکی، سزاوار نابودی می‏داند. کدام محکمه عدلی، صفا و درستی را محکوم می‏کند و کدام قاضی و آدم با انصافی، حکم صید کبوتری را می‏دهد که در اندیشه آزادی از قفس تارِ تن است. آریبی‏گناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق یوسف از دامان پاکش کنج زندان می‏رود و شما ای تکه تکه‏های تن آسمانی‏اش، مثل ستاره در آسمان افشاگری بدرخشید. ای محاسن سفید و غرق به خونش، بگویید که همه پروانه‏ها به عشق پاک او رشک می‏برند و به اسم او سوگند می‏خورند.ای پاره پاره‏های عمامه سیاه پیر شیراز، چون قاصدک سبک بال به پرواز درآیید و به محراب نگران و چشم به راه او بگویید که: دستغیب صد پاره شد، دیگر نمی‏آید.پیر شیراز چو پروانه ز شوق رخ دوست خوش در آتش شد و آتش به همه عالم زد تا شد آن آیت تقوی و یقین غرقه به خون به دل عارف و عامی شرر از این غم زد بار دیگر دست جهل و کینه از آستین مکر استکبار بیرون آمد و بر عاشقی دیگر آن پیر مناجات سید عبدالحسین دستغیب حمله‏ور شد. او که مثل ابرها پاک بود و چون نسیم لطیف؛ مردی که چون ستاره سرشار از روشنی و تازگی بود؛ غنچه به طراوتش غبطه می‏خورد و گل از موعظه‏هایش معطر بود.آثار علمی و عملی این انسان فرشته‏خو، چونان فانوسی، گم‏شدگان دریای پر تلاطم و توفانی زندگی را در شب تار تحیّرها، ره می‏نماید.«قلب سلیم» و آرام او با «قلب قرآن» مأموس بود و «حقایقی از آفتاب قرآن» بر جانش تابیده بود و نماز سرشار از نیازش تصویر «صلاة الخاشعین»، نمازگزاران فروتن، را به رخ آیینه ذهن‏ها می‏کشید. نمازی که دل بی‏قرارش را به مهمانی قرب الهی و «معراج» دعوت می‏نمود.«داستان‏های شگفتِ» عشق او، نقل محفل صاحب دلان بود. و فکر روز «معاد» و توسلش به «صدّیقه کبری» و «سیدالشهدا» بوستان دل باصفایش را معطر از رائحه حضور کرده بود و از تعفن غفلت و خارهای «گناهان کبیره» زدوده بود.شد شهید از ستم فرقه نادان، مردی که چنُو گام کسی در ره تقوی کم زد پیر شیراز رفت و برای همیشه، مسجد جامع عتیق را تشنه گوارای تفسیر، زلال بیان و عطر دل‏انگیز موعظه‏هایش گذاشت. او با شهادت خود، دستِ غیبی شد و بر سینه نامحرمان انقلابمان زد و با خون خود سند حقانیت و مظلومیت مکتب شیعه را مُهر کرد. یاد این گل سفر کرده از گلزار خمینی گرامی باد!یاد تو که رمز پایداریست چون خون به رگ زمانه جاری است منابع:ماهنامه اشارات، ش55ماهنامه اشارات، ش91منبع:ماهنامه اشارات
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 494]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن