تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 14 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):اى جوانان! آبرويتان را با ادب و دينتان را با دانش حفظ كنيد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

خانه انزلی

تجهیزات ایمنی

رنگ استخری

پراپ فرم رابین سود

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1799318284




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شرط اول قدم آن است كه مجنون باشي


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی:
wh120-108.jpg
..شرط اول قدم آن است كه مجنون باشي؛ گفت‌وگو با برادر سه شهيد: بگذار نااهلان هرچه مي‌خواهند بگويند هميشه به دوستانم گفته‌ام ذره‌اي مقهور و مغرور عنوان‌هايي كه بر سردر اتاق‌هايتان نصب شده، نشويد هدفتان خدمت به مردم باشد تا گره‌اي از مشكلات مردم باز كنيد. اينها جملاتي است كه از زبان عبدالرضا خمبي شوشتري متولد 1335،رزمنده دفاع‌مقدس،برادر سه شهيد و مدير امور ناحيه سه بانك ملت،جاري مي‌شود. متن زير حاصل گفت‌وگوي چنددقيقه‌اي خبرنگار سرويس «فرهنگ و حماسه» خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) با اين پيشكسوت جهاد و شهادت است. قبل از وارد شدن به اتاق محل كار اين رزمنده دفاع‌مقدس كه بيستم اسفندماه سال 1359 در منطقه عمومي سوسنگرد و دهلاويه به مقام جانبازي نائل آمده است، تصور اتاقي با تزئينات آن‌چناني را داشتم اما قبل از دست دادن با او تمام تصوراتم به هم ريخت. به گرمي استقبال مي‌كند و حالا ديگر نه تنها يك مدير و به قول خودش يك خدمت‌گذار، بلكه رزمنده‌اي است كه به ياد هم‌رزمانش اشكي در گوشه چشمانش تقديم من مي‌كند. در برابر عظمت و فروتني‌اش حرفي براي گفتن ندارم، از چه بپرسم؟ بعضي وقت‌ها از خودم مي‌پرسم تا كي بايد از رزمنده‌هاي جنگ بپرسم كي به جبهه رفتيد؟ چه كرديد؟ كجا زخمي شديد؟ كجا اسير شديد؟ و... اما هرچه ‌قدر فكر مي‌كنم مي‌بينم اگر اين سؤال‌ها را هم نپرسم شايد فرهنگي كه آن را به نام فرهنگ دفاع مقدس مي‌شناسيم كم‌رنگ‌تر شود و آن‌وقت ديگر شايد از پرسيدن ساده‌ترين سؤال‌ها هم عاجز باشيم. آقاي شوشتري،آن‌جا در سنگر و اين‌جا در طبقه سيزدهم يك ساختمان مدرن؛ چگونه كنار آمديد؟ اين‌جا هم نوعي جبهه خدمت است به روش ديگر.آن‌جا به دنبال دفاع از ميهن‌مان بوديم. جنگيديم براي مصون ماندن كشورمان از آسيب‌هاي دشمنان و حالا در سايه آرامش ايجاد شده مي‌خواهبم طعم شيرين خدمت و آرامش را به مردم بچشانيم. و ياد رزمنده‌ها هم هستيد؟ بله. حتماً. از هر لحاظ مي‌توانم بگويم با رزمنده‌ها زندگي مي‌كنيم. از مديراني استفاده مي‌كنيم كه از بچه‌هاي جبهه و جنگ هستند چون همه چيز ما از جنگ است جنگي كه ماهيت دفاعي داشت نه تجاوز. هميشه به همكاران توصيه مي‌كنم در جلسات كاري از دفاع مقدس هم ياد شود در غير اين‌صورت چيزي كم داريم. با توجه به مسؤوليتي كه داريد، بايد سعه صدر زيادي به خرج بدهيد... دوازده‌ونيم سال است كه در خارج از استان خوزستان خدمت مي‌كنم. امور مربوطه به بانك ملت در 11 استان را برعهده دارم و هر هفته براي سركشي به شعب در يك استان حضور داريم. البته حدود 20 سال كاري را در خوزستان بودم، 24 سال سابقه مديريتي دارم و هميشه به استفاده از متخصصان به ويژه ايثارگران تأكيد دارم. يعني هم ايثارگر باشند هم سواد بانكي داشته باشند. دنبال بهانه‌اي بودم تا به قول معروف بروم سر اصل مطلب.آمده‌ام از خاطراتتان برايم بگوييد. يا بهتر بگويم از سه تا برادر شهيدتان. وقتي نگاهم كرد از پرسيدن اين سؤال پشيمان شدم. چه راحت فراق سه عزيزش را دوباره برايش تداعي كردم اما چاره‌اي نبود، هرچند او را قوي‌تر از اين يافته بودم. نگاه معناداري كرد و گفت: بله. سه تا از اخوي‌هاي من به شهادت رسيد‌ه‌اند. مجيد، محمود و احمد. هفت برادر بوديم كه سه ‌تاي آخري به ترتيب شهيد شدند. پدر من كشاورز بود و معتقد بود بهترين نان حلال، نان كشاورزي است و ما هم نان حلال خورديم. علاوه بر اين سه شهيد يك برادر ديگرمان هم جانباز است. پس يك خانواده كاملاً جبهه‌اي هستيد؟ جنگ كه شروع شد اين تكليف را احساس كرديم كه در خدمت جبهه و جنگ و دفاع از كشورمان باشيم. به هرحال همه مردم در اين دفاع شركت كردند. هركسي به نوعي و ما هم مثل بقيه. و مجيد، محمود و احمد...؟ مجيد پنجمين برادر ما و متولد 1342 بود. قاري قرآن بود و در عين‌حال جبهه و جنگ و مسجد را هم داشت و حضور در نماز جماعت از نكات اساسي زندگي مجيد به شمار مي‌رفت. هر زمان صداي اذان مي‌شنيد به هر نحو ممكن خودش را براي نماز حماعت به مسجد مي‌رساند. قرآن‌آموزي او به بچه‌هاي مسجد هم تعطيل‌بردار نبود. و در زندگي خانوادگي؟ احترام به والدين را هيچ‌گاه فراموش نمي‌كرد و البته لبخند هميشگي‌اش كه همه را مجذوب مي‌كرد. آقاي شوشتري تا يادم نرفته بپرسم شنيده‌ام مجيد هم جزو گروه 40 شاهد بود در اين زمينه هم توضيح مي‌دهيد؟ بله. اعضاي اين گروه كه مجيد نيز جزو آن‌ها بود در گروه‌هاي دو نفره بسيجي در عمليات‌ها از رزمندگان فيلم‌برداري مي‌كردند. با اين ويژگي‌هايي كه اشاره كرديد شايد مجيد را خيلي نمي‌ديديد... درست است. به جبهه رفتن او مقدمه‌اي نداشت. مثلاً اين كه بيايد از پدر و مادرش اجازه بگيرد. عمليات كه شروع مي‌شد كوله‌پشتي‌اش را برمي‌داشت و راهي مي‌شد البته اين مشغوليت او را از درس خواندن دور نكرد و تشويق‌هاي مرحوم پدرم نيز همواره ياريگر مجيد بود. پدر مجيد كه حرف مي‌زد من حركات مجيد را در ذهنم مجسم مي‌كردم. آدم چه‌قدر بايد تلاش كند؟. در اين مدت هيچ‌گاه نتوانستم لفظ شهيد را به كار برم چون ديدم اين مجيد است كه حرف مي‌زند اما محمود و اكبر منتظر بودند بايد آن‌ها هم حرف مي‌زدند. آقاي شوشتري جسم مجيد كي خواست ديگر پيش شما نباشد و چگونه رفت؟ او از عمليات فتح‌المبين تا والفجر چهار در همه عمليات‌ها حضور داشت و در عمليات والفجر 4 در روز دوم آبان 1362 به تبعيت از آقا امام حسين(ع) سرش و به تبعيت از ابوالفضل(ع) دستش را داد و به شهادت رسيد. صحبت‌هاي عبدالرضا شوشتري به اينجا كه رسيد ياد مقدمه‌ وصيتنامه شهيد مجيد خمبي شوشتري افتادم: «با ياد امام حسين(ع) و پيرو صديقش حضرت امام خميني(ره). ما در اين جهان مي‌آييم تا مورد آزمايش قرار بگيريم كه اگر از اين آزمايش‌ها سربلند بيرون بياييم به لقاء‌الله خواهيم پيوست و گرنه واي به حال ما. وقتي كشورمان مورد حمله دشمنان قرار گرفت همه به نوعي در خود اين تكليف را احساس كردند كه بايد به هر نحو ممكن دفاع كنند. زن و مرد و پير و جوان دست به دست هم دادند و به دشمنان ثابت كردند اين انقلاب به راحتي به دست نيامده است كه به راحتي از بين برود. شهيد محمود خمبي شوشتري هم يكي از افراد بود. وقتي مي‌خواست در جبهه حضور داشته باشد به هر دري زد تا به آرزويش برسد. در اين زمينه، برادر شهيد در خاطره‌اي مي‌گويد: يك روز محمود را مقابل در بيمارستان اهواز ديدم گفتم: اينجا چه كار مي‌كني؟ گفت: هر كجا مي‌روم مي‌گويند سن تو كم است نمي‌توانيم تو را به جبهه ببريم. اما به هر طريقي بود خود را به جبهه رساند. در گروه تخريب فعاليت مي‌كرد كه در عمليات بدر تير كين دشمن به مغزش نشست. مي‌دانستيم مجروح شده است اما اين كه به كجا منتقل شده خبر نداشتيم. دو تا از بردارانم شهر به شهر مي‌گشتند تا محمود را پيدا كنند من هم با تلفن پيگير بودم. شب آخر اسفندماه بود كه به بيمارستان امام خميني(ره) زنگ زدم. آنجا فردي با لهجه دزفولي از پشت خط گفت: اينجا بيمارستان است و من يكي از همراهان يك مجروح هستم. ماجراي محمود را برايش گفتم. او گفت: مجروحي اينجا بستري است كه فقط شماره پلاكش بر روي سينه‌اش نوشته شده است. شماره پلاك محمود را برايش خواندم و فهميدم كه آن مجروح محمود است. از نحوه شهادتش بگوييد... بعد از انتقال به بيمارستان دوباره عمل شده بود اما به هوش نيامده بود. پدرم كه براي ديدن محمود به بيمارستان رفته بود بعد از شهادتش تعريف مي‌كرد صبح مي‌رفتم كنار تخت محمود تا اگر چشمانش را باز كرد مرا ببيند اما او به آرزويش رسيده بود. احمد خمبي شوشتري هم جزو سه شهيد اين خانواده است. احمد براي حضور در جبهه حتي به شناسنامه‌اش هم دست برد تا موقعيت حضور در جبهه را پيدا كند. عبدالرضا شوشتري در مورد اين برادر شهيدش مي‌گويد: احمد در عمليات كربلاي 4 از فرمانده‌اش مي‌خواهد كه در عمليات شركت كند. چون فرمانده مي‌دانست ما دو شهيد داريم اجازه‌ اين كار را نمي‌داد. بنابر گفته‌هاي بچه‌هاي مسجد و فرماندهان، آن شب احمد خيلي بي‌تابي مي‌كرد تا اينكه مجبور مي‌شوند با درخواستش براي حضور در عمليات موافقت كنند و در همان شب يا صبح عمليات ظاهرا در جزيره سهيل همرزمانش ديده‌اند كه به شهادت رسيده است اما نتوانسته‌اند پيكرش را به پشت خط منتقل كنند. جسمش در ميان ما نيست اما او همچنان در خط مقدم به عهدش وفادار مانده است شايد او مي‌خواسته گمنام باشد و اين يعني دفاع تمام نشده و همواره بايد مواظب باشيم. آقاي شوشتري در يك جمله ويژگي‌هاي اين سه شهيد را توصيف مي‌كنيد؟ هر سه بردارم پايبند به واجبات ديني و تعهدات و پيروي از ولايت فقيه بودند. شهاد سه بردارتان بايد تأثير خاصي بر خانواده‌تان گذاشته باشد؟ بله. اما مرحوم پدرم حاج عباس و مادرم استقامت عجيبي داشتند. هنوز هم وقتي پدران و مادران شهدا مرا مي‌بينند از اين استقامت ياد مي‌كنند. پدرم معتقد بود اينها را خدا داده و ما در راه دفاع از دين و كشورمان تقديم كرديم و مادرم هم كه در قيد حيات است تاكنون شكايتي در اين باره نداشته است. در واقع شهدا به سعادت واقعي رسيدند. ما براي رسيدن به اين سعادت چه راهي را بايد طي كنيم؟ بايد كاري كنيم كه از ما راضي باشند. چون در غير اين صورت در آن دنيا از ما بازخواست مي‌كنند كه ما آبياري كرديم و شما نتوانستيد حفظ كنيد. معتقدم همه بايد در اين راه قدم بردارند. اينجا سؤالي كه مطرح مي‌شود و آن اين كه به راستي چه عاملي باعث حضور در جبهه مي‌شد در حالي كه كسي از آرامش گريزان نيست... مردم ما با نيت و اعتقاد قلبي به خداوند از كشورمان دفاع كردند چون اگر ايمان كسي ضعيف باشد خودش را به خطر نمي‌اندازد. در آن مقطع اين احساس مسؤوليت در همه ايجاد شده بود كه بايد براي پايداري نظام اسلامي در جهبه‌ حضور يابند. يعني حضورشان استدلال قوي داشت همانگونه كه امروزه نيز مردم ما در صحنه‌هاي گوناگون حضور دارند. اگر كسي به شما بگويد كه جايگاه كنوني شما ناشي از حضورتان در جبهه بود چه واكنشي نشان مي‌دهيد؟ من چيزي كه مي‌گويم اعتقاد قلبي‌ام است. اگر در جبهه حضور يافتيم يا شهيد و مجروح داديم براي اين نبود كه طلبكار نظام باشيم چون با خدا معامله كرديم و آن در جهت حفظ اسلام بوده و هست. هيچ كسي حق ندارد از شهدا و ايثارگران براي ترقي خود بهره‌برداري كند. شما اين جمله را چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟: خانواده شهدا خوردند، بردند و... كجا بردند؟ چه ‌خوردند؟. متأسفانه اين ديد در جامعه ما هست و فكر نمي‌كنم كمرنگ كردن اين نگرش كار ساده‌اي باشد. خانواده‌هايي را سراغ دارم كه اصلا دنبال كار درصد گرفتن و... نيستند. من در مقابل كساني كه اين نگرش را دارند اين سؤال را مطرح مي‌كنم كه آيا مي‌دانيد خدمات ارائه شده به قربانيان جنگ و خانواده‌هايشان در كشورهاي ديگر چگونه است؟ اصلا قابل مقايسه با كشور ما نيست.ما به پيروي از عاشورا كه وجوه مشترك بسياري با دفاع مقدس دارد به جبهه رفتيم، بگذار نااهلان هرچه مي‌خواهند بگويند. گفت‌وگو از خبرنگار ايسنا: ناصر ملائي





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 484]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن