تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 14 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر (ع):هر چیزی قفلی دارد و قفل ایمان مدارا کردن و نرمی است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

خانه انزلی

تجهیزات ایمنی

رنگ استخری

پراپ فرم رابین سود

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1799344917




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گفتگوي امير قادري با رضا عطاران درباره مجموعه بزنگاه


واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: گفتگوي امير قادري با رضا عطاران درباره مجموعه "بزنگاه" بالاخره كار خودم را كردم سينماي ما - امير قادري: به عنوان يك علاقه‌مند فيلم و نمايش اين را مي‌گويم؛ و طبعا نه به عنوان يك مصلح اجتماع، يك معلم اخلاق و يك مقام مسئول، كه بزنگاه؛ در همين چند قسمتي كه پخش شده؛ يك اتفاق در سريال‌هاي تلويزيوني است. كلاس‌اش از مجموعه‌هاي قبلي رضا عطاران هم بالاتر است. البته گاهي يك جور شتاب زدگي در كار وجود دارد كه ديگر به خصلت جدا نشدني مجموعه‌هاي مناسبتي تلويزيون تبديل شده؛ اما يك جور پختگي و رواني، در عين پيچيدگي در مضمون و اجراي ظاهرا ساده اثر وجود دارد كه توجه تماشاگر را به آن جلب مي‌‌كند. عطاران دارد پيشرفت مي‌كند و آن طور كه در اين گفتگو مي‌گويد؛ با وجود همه گرفتاري‌ها و تغييرها؛ اين شخصي‌ترين و بهترين كارش است. مزه‌ها و جذابيت‌هاي كارهاي قبلي؛ حالا در مسيرجديد، براي رسيدن به هدف تازه‌اي به كار گرفته شده‌اند. به اين ترتيب در كنار مهران مديري كه او هم امسال با مرد هزار چهره كامل‌ترين اثرش را ساخت؛ حالا دو چهره اصلي كارخانه توليد محصول تلويزيون را در جايگاه رفيع‌تري مي‌بينيم. فرصتي براي صنعت سرگرمي‌ و انديشه‌ساز بي‌حال و مريض و كم‌تاثير ايران تا از اين دو هنرمند در موقعيت‌ها و فرصت‌هاي تازه‌اي استفاده كند. اين جور كه معلوم است؛ حساسیت ها نسبت به سریال "بزنگاه" خیلی بیشتر از سریال قبلی ات بوده. حساسیت ها آره نسبت به سریال قبلی ام خیلی بیشتر بود. چرا؟ دلیلش چيست؟ کار را كه حتما دیده ای. راستش من در سریال های قبلی ام تجربه کسب می کردم. یعنی می خواستم تبدیل به کسی بشوم که مردم می نشینند و به حرف هایش گوش می دهند و خب حالا دیگر احساس كردم كه می توانم یک حرف هایی هم بزنم. یعنی می شود گفت که در کارهای قبلی ام مشتری جمع می کردم تا این که بتوانم این سریال را بسازم و مردم بیننده آن شوند. قبلي‌ها برای کسب تجربه بودند. این بار شرایط شروع کار من فرق داشت. در واقع قرار بود که من اصلا کار نکنم. چون واقعا خودم نمی خواستم که کار کنم. بعد گفتند که نه تو حتما باید در این مناسبت یک سریال داشته باشی. چرا نمی خواستی کار کنی؟ دلیل شخصی داشت. حالم خوب نبود. و خستگی هم بود چون به محض این که کار بازی من در یک فیلم سینمایی بعد از عید تمام شد گفتند باید اين سريال مناسبتي را شروع کنی. خلاصه کلی دلیل آوردم که از خیر من بگذرید و بعد از کلی آمد و رفت، آن ها هم قبول کردند ولی بعد نمی دانم چه شد که دوباره سراغم آمدند که باید کار را شروع کنی و من هم گفتم پس حالا که قرار است کار کنم باید شرایط جوری باشد که دوست دارم. در واقع از شرایطی که برایم پیش آمده بود استفاده کردم که کاری را که دوست دارم انجام بدهم. و آن ها هم شرایط را قبول کردند. بعد شروع به کار کردیم. و طرح اولیه هم با محمدرضا آریان برای کار ریخته شد. طرح را هم خیلی دوست داشتم که البته الان از نيمه به بعدش کاملا تغییر کرده است. خودت خواستی که طرح تغییر کند؟ نه. نمی خواستم. خودش اتفاق افتاد. یعنی آن کسی که الان نقش حاج آقا را بازی می کند و خانه را خریده در طرح اولیه یک فرد ديگر بود که خب درآن صورت شرایط خیلی عوض می شد. عجیب است که تو اصلا حواست به این مسائل نیست. چون مشخص است که در آن صورت قضیه خیلی تند و حساس می شود. چه طور انتظار داشتی که چنین چیزی اصلا پخش شود؟ خب من که خودم از اول گفته بودم نمی خواهم کار کنم. خواست خودشان بود. آهان. یعنی نمی خواستی کار کنی و فقط در صورتي ساخت بزنگاه را پذيرفتي كه همان چیزی که می خواهی انجام شود. آن‌ها هم پذيرفتند، ولي وسط کار ديگر قبول نکردند که کار مطابق میل تو پیش برود. آره. یعنی ما کار را شروع کردیم و حتی تا شروع تصویربرداری هم قرار بود ماجرای کسی که خانه را خریده مطابق طرح اولیه باشد؛ اما دست آخر اين بخش تغيير كرد. حتی دو سه تا سکانس‌اش را هم گرفتیم. آخر سر هم قرار شد که خرید خانه توسط همين حاج آقايي كه مي‌بينيد صورت بگیرد. تقریبا می شود گفت که از نیمه به بعد کل طرح دستخوش تغییرات شده ولی خب در ریزه کاری ها و پرداخت سکانس ها و ماجراها چیزهایی رعایت شده که به نظرم تازگی دارد و مطابق با همان خواسته های اولیه ماست. به همين خاطر قبول کردیم سریال را کار کنیم. یعنی اگر قرار است اعتیاد یک نفر را نشان بدهیم به صرف این که یک بچه هم جلوی تلویزیون نشسته یا چون مثلا شرایط تلویزیون به شکلی است که سیگار را هم نشان نمی دهد، خودمان را محدود نکردیم که حتی سیگار کشیدن طرف را هم نشان ندهیم. گفتیم اگر این آدم معتاد است پس باید یک سیخی چيزي دستش باشد. و معتقدم برخلاف آن چیزی که می گویند ما اعتیاد را زیاد نشان داده ایم، چیزی که ما درباره اعتیاد در این سریال نشان دادیم در حد صفر ماجرا هم نبوده است. یعنی با توجه به واقعیتی که در جامعه وجود دارد ما هیچ چیزی نشان ندادیم. فقط خواستیم تماشاگر باور کند که این آقا نادر معتاد است. خب اگر این آدم سیگار هم نکشد، ديگر چه طور ممکن است این باور معتاد بودن‌اش در تماشاگر به وجود بیاید. یا اگر بددهن نباشد یا خماری نکشد خب این چه جور معتادی می شود؟! البته بودند كساني كه مي‌خواستند در اين زمينه به ما مشاوره بدهند! مثلا گفتند معتادی که صبح موادش را کشیده دیگر نباید دهن دره بکند! و بايد مي‌ديدي‌شان. کسانی این چيزها را يادمان مي‌دادند که اصلا باورت نمی شد اين كاره باشند. یعنی خیلی درست و حسابی هم به نظر می آمدند، و اين يكي از همان مواردي بود که خیلی دوست داشتم در کار باشد. مي‌خواستم معتادمان ظاهر ضايع نداشته باشد. یعنی برای معتاد بودن نرفتم دور حلقه چشمم را سیاه کنم یا لاغر کنم یا چه می دانم خودم را کج کنم. می خواستم درست مثل همین معتادهایی باشد که الان هستند و به قیافه شان هم نمی خورد. الان دوروبر ما خیلی هستند آدم هایی که وقتی می بینی متوجه نمی شوی که معتادند؛ و خب راست‌اش، هستند. یعنی مثلا از یک جزییاتی مثل خمیازه کشیدنشان می فهمی که معتادند. باور كن حتی خمیازه هم نمی کشند. خیلی هم تپل و سرخ و سفید هستند. تعدادشان هم خیلی زیاد شده. این همه گیر بودن را می خواستم در سریال نشان بدهم و اين یکی از چیزهایی بود که در طرح تغییر کرد. نتوانستيم گسترش اين معضل را نشان بدهيم. خب، می دانی ملت ما هنوز تحمل دیدن خیلی از این مسائل را ندارند. نكته جالب درباره سريال بزنگاه، اين است كه تا حالا معمولا مسئولان و مميزان با طرح بعضي مسائل مشکل داشتند اما مردم عادی، مشكلي با طرح فلان مسئله در سريال نداشتند. اما اين بار گروه‌هايي از مردم هم اعتراض‌شان به طرح خيلي از اين مسائل را در سريال ابراز مي‌كنند. تماشاي سریالت را دوست دارند و نگاه‌اش مي‌كنند؛ ولی انگار بین چیزی که واقعا دوست دارند و آن چیزی که آگاهانه بايد تماشايش كنند تفاوت‌هايي هست. ندايي را در اعماق قلب‌شان مخفي كرده‌اند که به آن ها می گوید: چیزی که می بینی واقعا وجود دارد، اما بايد بگويي نيست و نگاه‌اش نكني. آره دقیقا. این حسی که می گویی بزرگترین چیزی است که در این کار با آن مواجه شده‌ام و به‌اش رسيده‌ام. یعنی بازخوردهایی که در بین مردم داشته نشان می دهد که خودشان هم می دانند و می بینند که دوروبرشان اتفاقات بدتری هم می افتد ولی باز از دست كسي كه قرار است اين چيزها را به‌شان نشان بدهد، ناراحت می شوند. حتی یک آقایی به من مي‌گفت که من خجالت می کشم با بچه هایم این کار را ببینم. بعد باید می دیدی دندانهایش همه سیاه بودند جوري که معلوم بود خودش سال هاست می کشد. اما به من اعتراض داشت و مي‌گفت آخر این چه فيلمي است كه ساخته‌اي؟ آدم اصلا رویش نمی شود با بچه هایش بنشيند و نگاه‌اش كند. خب، اين اتفاقي است كه اولين بار است براي تو مي‌افتد. تا حالا مسئولان تلويزيون بودند كه به‌ات می گفتند طرح فلان مسئله در سریال زشت است ولی حالا به نظر اجتماع و تماشاگران‌ات هم به قدري تند رفته‌اي که خود مردم معترض شده اند. مردم بيش‌تر از معترض بودن، انگار از تماشاي اين تصاوير شوكه شده‌اند. آره. شايد كلمه‌اش همين است: شوكه. اما من قبل از توليد كردن سريال هم حدس‌ بروز چنين واكنش‌هايي را مي‌زدم. حدس مي‌زدي و باز دست به كار شدي؟ آخر این طرح را خيلي دوست داشتم.. قبل از شروع کار وقتی طرح اولیه را با محمدرضا آریان می نوشتیم گفتم که با این کار کلی دشمن برای خودمان می سازیم. نه حتی فقط سر ماجرای اعتیاد سر قضایای دیگر هم می دانستم که برخی دوستانمان هم دشمن‌مان خواهند شد. حالا در این حد نه ولی کلا می دانستم که تبعات دارد. واکنش مردم عادی را هم حدس می زدم. چرا؟ چون آینه ای جلویشان گرفته بودی؟ پس زدنشان که معلوم بود ولی نه به اين خاطر که آینه جلویشان گرفته باشم. آن‌ها بخشی را می دیدند که تا به حال ندیده بودند. یا بهتراست بگویم در رسانه نمی دیدند. از تيتراژش معلوم است كه انگار همان چیزی است که برای دل خودم ساخته ام. چون این تیراژ را اصولا کسی دوست ندارد ولی من دوست داشتم. تیتراژش بیشتر به يك فيلم مستقل مي‌خورد تا سریالی که از شبکه سه برای مخاطب عام پخش می شود. بعضي از صحنه‌هاي خود سريال هم همين طور است. بيش‌تر به طنز موجود در يك كمدي جدي و البته خاص پسند مي‌خورد تا مجموعه‌اي كه بخواهد براي عموم تماشاگران پخش شود. اول گفتگو هم برايت گفتم كه اين سريالي است كه خيلي شخصي از آب در آمده. اين نكته البته قرار نيست هميشه حسن باشد؛ ولی خودم راضی هستم. آخر نكته جالب اين جاست كه اثري اين قدر شخصي؛ در پربیننده ترین باكس تلویزیون در طول سال پخش می شود. شانس‌اي است براي خودش. چون بقیه فيلمسازها معمولا تجربه هایشان را می کنند و با استفاده از آن ها یک فیلمی می سازند که در یک جشنواره برای دو هزار نفر پخش مي‌شود. ولی این اولین بار است که یک تجربه خاص شخصی چنین مخاطبی داشته است. حالا خودت کجاهایش را بیشتر دوست داری؟ گفتم که از تیتراژش بگیر تا کل طرح تمام‌اش کاملا دلی است. اول از همه همین تیتراژ.... که موسیقی بعدا به‌اش اضافه شد... آره . ولي من تيتراژ اولی را بیشتر دوست داشتم. که موسیقی نداشت و فقط تصویر بود با افکت. اول‌اش تصویر خانه خالي را داریم با صدای پرنده ها و صدا چکه های آب که در حوض می افتد. قسمت‌هاي اول روي تصوير می نوشت که: صدای تلویزیون را بلند کنید. تا مردم صدای طبیعت و پاکی را خوب بشنوند که یک دفعه قطع می شد به صداهای گوش خراشی که دیگر از طبیعت نبود و مال ما بود! خب این را چرا تغییر دادی؟ گفتند جذاب نیست؟ آره دیگر. گفتند مردم پسند نیست. گفتند حالا همه تماشاگرها صدا را کم می کنند تا این تیتراژ تمام شود بعد صدا را زیاد می کنند. گفتم خب پس من به هدفم رسیده ام چون من همین را می خواستم که از فضای سکوت وارد سروصدا شویم ولی گفتند مردم خیلی دوست ندارند. بعد آمدم چيزي شبيه ولوم تلويزيون روي تصوير گذاشتم. قصد اولیه‌ات همين بود که چنین سریالی بسازی یا در طول زمان پیش آمد؟ در طول زمان اتفاق افتاد. همين طور يلخي. و دیدم که الان وقتش است. راستی اين مرجانه گلچین چقدر خوب است. با اطمينان مي‌داني كه به عنوان كارگردان، از بازيگر چي مي‌خواهي و اين که برای چه نقشی چه كسي مناسب است. گلچین چه طور به فکرت رسید؟ سال‌ها مي‌شد كه نمي‌ديديم‌اش. گلچین را خودم هم نمی دانم. خیلی یک دفعه ای شد. راستش من یک ورق كاغذ دارم که رویش اسم بازیگرانی را یادداشت کرده ام که دوستشان دارم. منتها گاهی کسی زودتر از من در کارش از بعضی از آن ها استفاده می کند که من دیگر بی خیالشان می شوم. خب چه چیزی در ان ها می بینی که تبدیل به بازیگر مورد علاقه ات می شوند؟ بیشتر از همه رئال بودنشان برايم مهم است. اين كه توي صحنه واقعي به نظر برسند و به واقعیت نقش نزدیک تر باشند. گاهی هم که پشت صحنه بعضی فيلم‌ها مي‌بينم‌شان؛ معلوم است كه چه قدر دارند بد بازي مي‌كنند؛ اما مي‌دانم كه آدم‌هاي خيلي جالبي هستند و اگر در جاي درست قرار بگيرند؛ چه خوب مي‌توانند بازي كنند. پس انتخاب‌شان مي‌كنم. همين نكته مهمي است. كار تو جوري است كه انگار پيدا كردن بازيگر، مهم‌تر از چگونگي بازي گرفتن از اوست. نقش وقتي شكل مي‌گيرد كه بازيگر درست‌اش پيدا مي‌شود. آره. مثلا همين خانم مرجانه گلچين كه مي‌گويي كارش خیلی خوب است؛ يكي از دلايل‌اش همين است كه دقیقا به واقعیت نقش نزدیک است. اصلا اولین جلسه ای که يك بازيگر می آید و حرف می زند همه چیز مشخص می شود که مي‌‌شود با این بازیگر کار کرد یا می توانی چیزهایی را که دوست داری و می خواهی از این بازیگر بیرون بکشی یا نه. خانم گلچین از لحاظ اخلاقی و پشت صحنه که اصلا محشر هستند. نكته بعدي درباره بازيگران در كارهاي من، شاید پررویی به نظر برسد؛ ولی من عادت دارم که بازیگر کاملا در اختیار من باشد. یعنی اگر جایی می گویم که مثلا عینکت را بزن زمین و بشکن بهانه نیاورد که حالا نه و نمی کنم. ...و مرجانه گلچین كه معلوم است که دارد با تمام وجود بازی می کند و کاملا به سریال دل داده است. از جمله صحنه‌اي كه دارد جلوي عكس پدرش غذا مي‌خورد يا زير صداي جارو برقي، اداي سوسك درمي‌آورد. آره. بازیگری که این طوری باشد من خودم بیشتر باهاش کار می کنم. ولی اگر بخواهد دائم در جدال باشد و خودش را كنار بكشد و آلوده كار نشود؛ من هم عقب نشینی می کنم و کمتر باهاش کار دارم. خانم گلچین هم یکی از مشخصه هایشان این است که کاملا در اختیار کار هستند خصوصیتی که به خصوص در بازیگران زن کمتر دیده می شود. خيلي از بازيگرهاي زن مثلا روی صورتشان حساسند که البته طبیعی هم هست. من که خودم مرد هستم روی صورتم حساسم چه برسد به آن ها! در مورد خانم گلچين، می دیدم و هنوز هم می بینم که مثلا صحنه ای که یک ذره سخت و حتی غیرمنطقی هست را می رود و انقدر با خودش کار می کند تا بالاخره یک چیزی در می آورد. اين قدر درباره دلي بودن و شخصي بودن اين سريال صحبت مي‌كني... خب، تو چند مجموعه تلويزيوني ديگر هم ساخته‌اي كه به اندازه كافي محبوبيت پيدا كرده‌اند. ولي ظاهرا متهم گريخت و خانه به دوش و ترش و شيرين را به اندازه اين يكي دوست نداري. کجاهای این سریال هست که در سریال های قبل نتوانسته بودی اجرایش کنی؟ نه فقط به لحاظ عبور از خط قرمزها. کلی می گویم. مثلا به لحاظ اجرايي يا... به نظر خودم در این سریال در بخش فني خيلي پيشرفت كرده‌ام. ديگر دارم سعی می کنم که روی این چیزها هم دقت داشته باشم. خوب نگاه كني مي‌بيني كه در این سریال حتي کرین هم داشتیم. و نکته خوب قضيه اين است كه كرين (بازويي جرثقيل شكل براي جا به جا كردن دوربين فيلمبرداري در هوا) هم اگر بياوری، به يك‌دستي كار لطمه‌اي نمي‌زند. به اندازه استفاده مي‌كني و وجه واقع‌نمايانه كار را خراب نمي‌كني. خلاصه اش این است که در بزنگاه هرچه را که خواسته ام دیگر ساخته ام. همه همان چیزی بوده که می خواستم. حالا این کار را به لحاظ اجرایی بیشتر دوست داری یا مضمونی؟ مضمونی. حتی شخصیت هایی که در طرح این سریال بودند اما بعدا حذف شدند کسانی بودند که از سر خانه به دوش من دوست داشتم با آن ها داستانی را تعریف کنم مثل حاج آقای ریاکار که بخش مهمی از فرهنگ و وضعیت اجتماعی ماست. و ترسي كه با حضور اين شخصيت ايجاد مي‌شود و مردم از ترس او كارهاي نيك انجام مي‌دهند. البته این شخصیت در همان صحبت های اولیه حذف شد. یکی دیگر از خصوصيات جالب توجه كارهايت این است که تو در نقش ضایع ترین آدم سریال ظاهر می شوی و از بازی در این نقش نمی ترسی. این که چه طور چنین نقشی را بر خودت می پسندی خیلی جالب است. انگار که خیلی خیالت از نتيجه كارت راحت است. مطمئنی که این شخصیتی است که با همه مشكلات و گرفت و گيرهايش؛ ته‌اش مردم دوستش خواهند داشت. آره همیشه با این دید نقش هایم را بازی کردم که مردم خواهند گفت اين همان رضا عطاران است که برایش اتفاقی افتاده و مثلا به مشكل برخورده است. اين همان رضا عطاران است که معتاد شده است. گاهی یک جورایی از شخصیت خودم سوءاستفاده می کنم یعنی می دانم که فرضا مردم به عطاران علاقه دارند و من از این علاقه استفاده می کنم تا هنگام مواجهه با چنين شخصيتي با چنين مشكلاتي، پس نزنند و حتي نسبت به او علاقه مند شوند. یعنی فکر می کنی اگر نقش معتاد را به کس دیگری بدهی مردم ممکن است از آن معتاد بدشان بیاید. كمي خودشيفتگي است البته، ولی خب واقعا خیلی هم تاثیر دارد. اصرار داری به مردم نشان دهی این آدم ها هم دوست داشتنی هستند. آدم بد نیستند. يك بار ديگر هم برايت تعريف كردم. رفيقي داشتم كه دست‌اش كج بود. اما خودش فهميده بود كه ته‌ دل‌اش را مي‌دانم و كاري به كارش ندارم؛ پس مي‌شد كه گاهي وقت‌ها جلوي من هم چيزي را كش مي‌رفت! اگر دقت كني مي‌بيني كه در همین دو هفته که سریال پخش می شود خیلی چیزها عوض شده است. دو سه روز اول بین مردم در حد یک آدم مرتد بودم ولی حالا همه چیز دارد عوض می شود یعنی کلی از نکته های مثبت نادر را می بینند و متوجه می شوند که مثلا این آدم که بچه اش را دوست دارد. پس خیلی هم بد نیست. نكته ديگر سريال، شکل اجراي آن است. یعنی شوخی‌هايي كه بعيد مي‌دانم روي كاغذ خيلي بامزه باشند و اگر جور دیگری اجرا می شدند خیلی بی‌مزه بود. اولين ويژگي يك شوخي خوب تلويزيوني از طرف تو چيست؟ مثلا وقتی می خواهی یک شوخی را اجرا کنی در وهله ی اول چه چیزی را در نظر می گیری؟ اولين و مهم‌ترين نكته اين است كه هر چیزی را چه شوخی باشد و چه جدی، به واقعیت نزدیکش می کنم. اعتماد به نفس جالبي است كه فكر كني هر چیزی خودش خنده دار است. آن هم در سريالي پر از شوخي و پر از جزئيات. مثلا يك صحنه خيلي بامزه سريال جایی است که این ها دایی پيرمرد را آورده اند كه مي‌گويد با توفيق رفته كافي شاپ. و وقتي زن توفيق دنباله جمله دايي را مي‌گيرد؛ توفیق اشاره می کند که سکوت کند و در همین حین لولایی انگار كه اصلا متوجه واكنش توفيق نشده؛ وسط حرف‌اش بدون اين كه تن صدايش را تغيير دهد؛ به زن مي‌گويد: صد بار به‌ات گفتم اين شوهرت خيلي عوضيه‌ها! و بعد حرفش را با دايي ادامه می دهد. این همان نزدیکی به واقعیت است که خنده دار است و غلو هم در آن نیست. يك كم اين ور آن ور شود؛ لوس و بي‌مزه از آب درمي‌آيد. دقیقا اهمیتش همين است که جای این شوخی کاملا درست است. اگر جای دیگری بود یا اغراقش بیشتر می شد آن وقت اصلا خنده دار نبود. الان به واقعیت نزدیک است و درست هم سرجایش است. نهایت واقعیت را استفاده کردن ایجاد خنده می کند. مهم این است که چیزی را که به نظرت بامزه می آید به بهترین نحو ارائه دهی. همین آواز خواندن دم در دستشويي، اگر جاي ديگري باشد خنده‌دار نيست؛ اما اگر به جا استفاده كني بامزه مي‌شود. قبلا هم گفتم به جا بودن شوخی هم خیلی مهم است. و اين كه انگار اين شوخي‌ها با همه جزئيات‌شان از دل واقعيت بيرون مي‌آيند. خيلي‌ از اين اتفاق‌هاي بامزه را از آن چه در اطراف‌ام اتفاق مي‌افتد مي‌گيرم. ماشين ندارم و بيشتر پياده راه مي‌روم تا خوب به دور و برم نگاه كنم. مثلا صحنه ای که گربه روی جنازه می افتد را من در یک سفری که دو سال پیش به يك شهرستان كوچك داشتم در یک خاکسپاری دیده بودم. اصلا در آن خاکسپاری ان قدر اتفاقات جالب افتاد که اگر با دوربین ضبط کرده بودم بهترین مستند سال می شد. ماجرای گربه که اصلا در مقابل بقیه ی چیزها مهم نبود. مثلا وقتي مرده را خاک کردند و تلقین را که گفتند؛ رویش را باز کردند که برای آخرین بار دنیا را ببیند بعد دیدیم که به جای سر، پای طرف را گرفته بودند. خب این را اگر من الان تعریف کنم یعنی همین چیزی که با چشمم دیدم، می گویی که امکان ندارد. مگر مي‌شود سر را با پا اشتباه بگيرند. اما گرفته بودند. و من سعی می کنم طوری تصویرش کنم که باور کنی. خلاصه که من آن جا چیزهای باورنکردنی دیدم که کلی الهام گرفتم. در همین سریال خودمان قسمت شب هفت قسمتی بود که من خیلی دوستش داشتم اما همه اش را حذف کردند. گفتند شوخی با مراسم تدفین شده ولی من خودم این ها را با چشم‌هاي خودم ديده دیده ام. يا مثلا مداحي كه رفته بود توي مجلس و داشت براي جماعت وعظ مي‌كرد؛ اما اغلب آمده بودند بيرون و حرف‌هاي ديگري مي‌زدند. اصلا وقتي داشتند جنازه را خاك مي‌كردند؛ زن‌اش اين طرف داشت براي من ماجراي ديگري را توضيح مي‌داد. بعد از "بزنگاه" و با وجود همه اين اتفاق‌ها باز هم می خواهی در تلویزیون کار کنی؟ واقعا نمی دانم. اگر شرایطش جور باشد احتمالا. و به نظرم ديگر وقت‌اش است كه بروي سراغ فيلم سينمايي. حتما. توي فكرش هستم. توي اين اوضاع و احوال و زير فشار كار و فرصت اندك؛ گفتگوي خيلي بدي هم نشد. معمولا باید با گازانبر ازت حرف کشید اما معلوم است که این سریالت را واقعا دوست داری که درباره‌اش اين قدر با اشتیاق حرف می زنی. توي همين ده قسمت كار خودم را كرده‌ام. بقيه‌اش هر چي شد، شد.




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 559]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سینما و تلویزیون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن