تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 1 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع): با علما معاشرت كن تا علمت زياد، ادبت نيكو و جانت پاك شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

لوله پلی اتیلن

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

مرجع خرید تجهیزات آشپزخانه

خرید زانوبند زاپیامکس

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

کلاس باریستایی تهران

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1797054351




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

احتیاج به کمک دارم


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: feal10th February 2009, 12:13 AMسلام من خیلی نسبت به امو بی تفاوت هستم همه چیز برام بی معنیه و الانم هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم علت خاصی هم نداره ..نمیدونم چرا اینطور هستم کارهای زیادی دارم که باید انجام بدم ولی انجام نمیدم مدتی هم هست که پی سی خریدم و دیگه اینترنت شده همه چیز من... میلی ندارم هیچ کاری بکنم ..شبها تا ساعت 3-4 صبح توی نت هستم از همه چیز خسته شدم ..هیچی دیگه برام مهم نیست حتی خانوادم دیگه کلافه شده ام ..چون هیچ کاری نمیکنم واینترنتم شده قوز بالا قوز .. لطفا اگه راهکار خوبی دارید کمکم کنید متشکرم elada14th February 2009, 10:46 AMتاپيك فعال شد اميدوارم دوستان بتونند كمكتون كنند علي183614th February 2009, 10:57 AMسعهي كن عاشق بشي تنها راه عشقه جواب داده.از اين رو به اون روت ميكنه. امتحان كن feal14th February 2009, 02:07 PMنمیدونم مفهوم حرفتونو ولی من این راه حلهای کلیشه ای رو خیلی در موردش شنیدم روانشناس هم نتونسته به من کمکی بکنه ..اگه نمیترسیدم همین الان خودم رو میکشتم ولی چه کنم که میترسم اون دنیا واقعیت داشته باشه ... و دارم به جنون کشیده میشه کارم به حدی که اگه دیگه به اینجا سر نزدم بدونید دیگه کار از کار گذشته sina.h14th February 2009, 03:04 PMنمیدونم مفهوم حرفتونو ولی من این راه حلهای کلیشه ای رو خیلی در موردش شنیدم روانشناس هم نتونسته به من کمکی بکنه ..اگه نمیترسیدم همین الان خودم رو میکشتم ولی چه کنم که میترسم اون دنیا واقعیت داشته باشه ... و دارم به جنون کشیده میشه کارم به حدی که اگه دیگه به اینجا سر نزدم بدونید دیگه کار از کار گذشته بّه نظر من همین که شما به این نتیجه رسیدی که هیچ چیزی برات مهم نیست و می خوایی دنبال راه حل بگردی ، یا اینکه ترس از مردن داری ، به این معنیه که حداقل خودت برای خودت مهمی ! و این بزرگترین چیزه . کسی به پوچی یا جنون کشیده میشه که دیگه برای خودش هم ارزشی قائل نباشه . که شما جزء اون دسته نیستی . و اما در زمینه نت . شما که مشخصاتی از خودت ننوشتی ، اما هر آدمی بالاخره سعی میکنه خودشو با یه چیزی سر گرم کنه . یکی با کار ( جدای از بحث تامین مالی ) ، یکی ورزش ، یکی تفریح و خیلی ها با نت . هنوز هیچ منبعی در مورد مفید یا مضر بودن نت به طور قطع حرف نزده . چون اگر بدی داره ، خوبی های زیادی هم داره . اما اون چیزی که بده ، وابستگی بیش از حد به اونه . جوری که جدا شدن از اون ممکن نباشه . که ترک این عادتم خیلی راحت تر از اون چیزیه که فکرشو بکنی ;) . feal14th February 2009, 03:34 PMکار من از سرگرمی گذشته ..چون صبح (بهتره بگم ظهر) ابتدا پی سی روروشن میکنم و تا حدود صبح روز بعد تو ی نت هستم نمیدون چرا حتی همینای که دارم مینوسم احساس میکنم برام مهم نیست وهیچ وقت تغییر نمیکنم ولی خسته شدم از این وضع چون چندیدن هفتس از خونه بیرون نرفتم البته نمیدونم ایا واقعا اینجا مشکله منه یا نه ولی حتی قبلا هم همش یا تلویزیون میدیدم یا بیخودی تو خیابونا پرسه میزدم .. نمیدونم مشکل از کجاست mahtabi14th February 2009, 03:39 PMبا کسب اجازه از مدیر بخش روانشناسی دوست عزیز خیلی عجیب به نظر میاد که شما هیچ دلیلی برای رسیدن به این نقطه هنوز پیدا نکردین. قبل از اینکه هر کدام از ما دوستانتون بخواهیم راهی برای حل شدن مشکل شما پیشنهاد کنیم شما باید خیلی دقیق به اطرافتون نگاه کنید و دلیل درستی برای این مشکلتون پیدا کنید. شاید در زندگی خانوادگی مسائلی هست که ناخوادآگاه شما رو ناراحت می کنند و چون راه حلی برای حل اونها پیدا نمی کنید به بی تفاوتی رسیدید (شاید این رو روانشناسها با لغت فرافکنی معنی کنند) شاید یک عقب ماندگی تحصیلی، کاری و ... شما رو به این وادی کشونده باشه. در هر صورت بنده معتقدم اول باید صورت مسئله پیدا بشه بعد به راه حل برسیم. با تشکر فریبا feal14th February 2009, 04:02 PMنمیدونم از اینه یا نه ولی من بعد از یه اتفاق ناگوار که برام افتاد ..البته قبلش هم چند تا اتفاق دیگه بام افتاده بود.. چند روزی تو شک بودم وبعدش دوباره مدتی خیلی فعال شدم به طوری که در شب 5 ساعت ماکزیمم خوابم بود ..بعدش دوباره چون یکی از دوستام بهم خیانت کرد نتونستم ادامه بدم ..نمیدونم شاید هم از وابستگی من به بقیه باشه چون خودم تا کسی نباشه کاری نمیکنم ..و حتما باید کسی با هام باشه تا کاری رو انجام بدم ..واقعا نمیدونم مشکل از کجاست احساس میکنم صورتم خشکیده وحتی نمیتونم لبخند بزنم یا حتی گریه کنم ..و اراده وقدرت هیچکاری رو ندارم درست مثل یه حشره که تو رزین منجمد شده باشه ... mary-khosh14th February 2009, 04:10 PMحرف زدن و گفتن مشکل اولین قدم در حل مشکله شما اولین قدم را برداشتید پس بقیه راه را هم می تونید برید از فکرهای بی مورد دوری کنید. کمک به دیگران به شما آرامش میده. خوب بخورید وخوب بخوابید (عقل سالم در بدن سالم) وعینک دودی که با آن دنیا را دودی می بینید, بشکنید.دنیا زیباست با نگاه کردن به زیبایها شاد می شوید. feal14th February 2009, 04:36 PMخوب من خیلی از اینکارا کردم ...دفترچه روزانه درست کردم ..مطالب جالب خوندم..و..خیلی کارها .. ولی متاسفانه بعد از چند روز دوباره مثل اولم میشوم نمیدانم اصلا این یه بیماریه که بهش مبتلا شدم ..افسردگیه یا چیز دیگه خودم هم تجربه ای تا بحال نداشتم تا درست بتونم توضیح بدم فقط دارم میبینم که هرروز میگذره وتغییری تو من بوجود نمیاد و من فقط بعضی وقتها ساعتها میشینم تا یکی پست جدیدی تو فلان فروم بده ومن بخونمش و یا کارها ی بیهوده دیگه elada14th February 2009, 07:27 PMچه شما چه تمامي افراد ديگه اي كه مشكلاتشون را مطرح مي كنند وقتي ازشون مي خواهم تغيير كنند وقتي يك سري كارها را ازشون درخواست ميكنم انجام بدهند همه انها خودشون مي گن فقط تا چند روز موفقيم حتي برخي يك روز هم موفق نيستند!! و نكته مهم درست همينجاست كه اين خصلت انسان افسرده است كه تا كاري را مي خواهد شروع كنه حس و حالش عوض نميشه خيلي زود از اينكه شروع كرده خسته ميشه و رها ميكنه البته سرزنشي هم نميشه كرد همه ما افسرده بوديم زمان هايي را و همه ما كاملا مي تونيم درك كنيم اين موضوع را اما اگر خود فرد هم با علم به اين موضوع سعي كنه تصميمات كوچك بگيره و عملي كنه مي تونه موفق بشه كسي مي تونه به خودش كمك كنه كه واقعا شروع كنه و وقتي شروع كرد و تغييري نديد و بازهم احساس هاي منفي مثل خوره به جونش افتاده باز هم ادامه بده و نگذاره دوباره متوقف بشه درست مثل كسي كه تصميم مي گيره رژيم غذايي بگيره وقتي پزشك بهش برنامه غذايي ميده بهش ميگه كه تا 3 روز اول هيچ كالري كم نخواهي كرد پس اگر بعد از هر 3 روز دوباره بخوره و از اول رژيم را شروع كنه فرد دائما درجا ميزنه و هيچ وزني كم نمي كنه هيچ فقط الكي به خودش عذاب نخوردن هاي 3 روزه را داده در رابطه با روان هم همينطوره (البته زمانش براي افراد با توجه به روحيات متفاوته) يكي از كاربراي همين سايت خيلي احساسش را خوب در اين رابطه مطرح كرده بود من عينا نوشته خودش را بدون قرار دادن نام اينجا قرار مي دهم البته حق كپي رايت از نوشته را ازشون نگرفتم ولي اميدوارم كه راضي باشند;) " نوشته شده توسط كاربر ... :تصمیماتی که می گیرم خیلی ساده است مثلا امروز به خودم می گم فردا فلان کتاب و می خونم ولی فرداش نمی تونم بخونم یا تنبلی می کنم این یه مثال بود مشکل اینجاست که من برنامه هایی می ریزم که بر اساس اونا در طول روز حتی یک دقیقه هم وقت اضافه نمیارم و می دونم اگه واقعا به این برنامه ها عمل کنم در زندگیم خیلی پیشرفت می کنم ولی یا تنبلی می کنم یا مشکلی پیش میاد که نمی تونم یا وقتم رو سر چیزای دیگه هدر می دم. چند بار تا حالا این روش و امتحان کرده ام ابتدا تصمیم های کوچیک و بعد کم کم بزرگتر ولی در همون روزایی هم که تصمیمات کوچک می گیرم بازم از این ناراحتم که چرا فلان کار و انجام ندادم و سعی دارم این تصمیمات هر چه زودتر بزرگ بشن" اين قسمت آخري خيلي مهم بود چون آينده را ميبينه چون دوست داره سريع موفق بشه و همه چيز عوض بشه نمي تونه تغييري كنه. connect14th February 2009, 08:08 PMFealجان چه تشابهي! :eek: تازه شدي مثل من:d راستي نگفتي آيا شما به كاري مشغول هستي؟ چون كار، خيلي مهمه، كار باعث ميشه كه آدم يه مشغوليت مثبتي داشته باشه و مخصوصاً كارهايي كه در ارتباط با اجتماع و ارباب رجوعهاي مختلف هست يا كارهايي لازمه آن اينه كه دائم به آدرسهاي مختلف در شهر رجوع كني و اين باعث ميشه تا كمتر احساس خستگي كني و حال و هوايت عوض بشه. ثابت ماندن در يك مكان آن هم به مدت طولاني باعث جنون ميشه و سلولهاي مغزي آدم كم كم دچار تخيّل، كم تحركي و فراموشي ميشن. البته ميدونم كه افسرده هستي و اين احتمالاً به خاطر كم محلي سايرين ميتونه باشه. البته بعضي اوقات هست كه آدم با اينكه خودش مايل هست كه عوض بشه و تغيير كنه اما نميتونه، انگاري كه آدم را داخل روح و جسم خودش محبوس و زنداني كرده باشند. توي اين يكي كه من هم موندم:confused:;) sina.h14th February 2009, 10:07 PM.... و من فقط بعضی وقتها ساعتها میشینم تا یکی پست جدیدی تو فلان فروم بده ومن بخونمش و یا کارها ی بیهوده دیگه از اینکه خوندن پست های اینجا جزء کارهای بیهوده ایه که شما انجام میدی ، نهایت تشکر رو دارم ! :D طبق آماری که از صدا و سیما شنیدم ، بیش از 80 درصد کسایی که میگن افسرده ایم ، فقط با تلقین دارن خودشونو افسرده نشون میدن . پس به نظرم همون جوری که mary-khosh عزیز گفت ، اول اون عینکی که برا خوش تیپی زدی رو بردار . مشغول شدن به کاری یا حتی صرفا مراوده با بقیه از بهترین کارهایی که می تونه شما رو از این حالت در بیاره . عزیزان دیگه و مدیر تالار هم نکات جالبی رو گفتن . من خودم با این پست هایی که زدن کلی انرژی گرفتم . feal15th February 2009, 01:03 PMممنونم دوستان فیلک جان دقیقا همینطوره تخيّل، كم تحركي و فراموشي به هر سه گرفتارم فکر میکنم همین مشکل من باشه مشکل اینجاست که من خیلی خیال پرداز شدم مثلا به خودم میگم خوب که چی بلند شم حتی اگه تمام تلاشم رو بکنم روزی مثلا میشم رئیس سازمان ملل ! خوب که چی ..اینطور که راحتترم ..یا خیلی از این فکرهای خیالی نمیدونم چم شده ولی دیگه نمیتونم خودم و متقاعد کنم حتی که تغییر برام مفیده ..در واقع میخام ولی منجمد شدم ...نمیتونم قبول کنم ... شاد اگه حس پیشرفت تو زندگیم نبود اصلا با کسی هم مشکلم رو مطرح نمیکردم connect15th February 2009, 01:34 PMالبته همانطور كه گفتم من فقط يه همدرد هستم. البته سابقه اين قبيل رفتارها را بيشتر بايد در دوران كودكي و تربيت والدين جستجو نمود. به نظر من انسان تا سن خاصي تربيت پذير و رام شدني هست، بعد از آن يعني بالاي 15 سال انسان با نوعي يكدنگي، غرور جواني و استقلال رأي مواجه ميشه، هرچند كه خودش هم ميدونه كه ممكنه اين از نظر عرفي اشتباه باشه. اينه كه كمتر تربيت پذير و حرف گوش كن ميشه و در واقع كسي نميتونه كنترل كاملي بر رفتارش داشته باشه. به خصوص خاطرات تلخي كه در دوران كودكي اش در ذهنش مانده، به خصوص تحقير نمودن والدين يا بزرگترها، اين شخص را آزار ميده و از اينكه دنيا چندان به كامش نبوده يا احياناً شكستهايي در زندگي داشته افسوس ميخوره، آرزو داره كه اي كاش در شرايط بهتري به دنيا مي‌‌آمد و زندگي اجتماعي تر و شادتري داشت همراه با خاطرات خوش. اما حالا بايد واقع بين باشه، حالا كم كم داره سنش بالا ميره، بايد محتاط تر و بافكر تر عمل كنه. ديگر وقتي براي هدر دادن نداره، ديگر زندگي را نبايد شوخي گرفت. بايد به اين سختي‌ها تن داد چه بخواد و چه نخواد. نميدانم شايد از دست مشاور هم كاري بر نياد. اما آنچه مهمه اينه كه انگيزه كافي براي ادامه زندگي نداره، دنبال يك معجزه يا فرصت خاصي ميگرده تا اين انگيزه مثل بمب منفجر بشه و مثل جرقه در ذهنش صدا كنه. دنبال اينه كه روزي آقاي شانس در خانه ‌اش را بزنه و دستش را بگيره و كمكش كنه. بايد سعي كنه كه كم كم استقلال پيدا كنه و كمتر وابسته والدين بشه، اگر اين بحران را نتونه طي كنه در آينده چگونه خواهد توانست با دختر/ يا پسر مورد علاقه اش ازدواج كنه و تشكيل خانواده بده؟ فرزندانش چگونه تربيت خواهند شد؟ و ... feal15th February 2009, 01:43 PMحرفات کاملا تصدیق میشه ممنونم شما تنها کسی هستید که حس میکنم تونستید مشکل منو درک کنید خواهش میکنم اگه راهکاری هم دارید کمکم کنید شما گفتید همدرد من هستید ایا شما هم همین مشکلو دارید اگه اینطوره شما هم به روانشناس مرجعه کردید و نتیجش چی شده وخودتون چی فکر میکنید ممنونم Bta15th February 2009, 02:45 PMمن نمی گم به روانشناس مراجعه نکن ولی اول از همه سعی کن خودت رو بشناسی الان هم تو بازار از این کتابها زیاده ولی باید بدونی دردت الان چیه اون کسی که باید تو رو نجات بده خودتی نه پستهای ما و نه روانشناس از این فیلمها هم زیاد نگاه نکن که نشون می ده یه روانشناس زندگی مراجعه کنندش رو زیرو رو می کنه یا اگر دختری یه پسری بیاد تو رو نجات بده یا اگر پسری یه دختر بیاد تو رو نجات بده یا تو خیابون یه نفر به خاطر تلپاتی بهت بگه دردتو رو من می تونم حل کنم...اینها فقط تو فیلم ها هستن اما ... واقعیت اینه که تو خودتی و خودت :)) connect15th February 2009, 03:41 PMشما گفتید همدرد من هستید ایا شما هم همین مشکلو دارید اگه اینطوره شما هم به روانشناس مرجعه کردید و نتیجش چی شده وخودتون چی فکر میکنید ممنونم البته بستگي به ميزان سن و سال و روحيه و انگيزه (خوش بيني و اميد) شما هم داره، و اينكه تا چقدر تأثيرپذير از شرايط و شيوه هايي باشيد كه مشاور روانشناس به شما پيشنهاد ميكنه. من به شخصه فكر ميكنم كه براي مراجعه به روانشناس يا روانپزشكم دير شده. بايد تا اونجا كه ميتونم اطمينان به نفسم را بالا ببرم و با اين مشكلات، بجنگم. اين تجربياتي بود كه خودم بدست آوردم، البته شايد در مورد من قضيه حادتر بوده باشه. بستگي به ميزان آسيب ديدگي روحي شما ممكنه روشها متفاوت باشه: مأموريت مشاور روانشناس اينه كه اطرافيان شما را با هم بسيج و متحد كنه تا محيط بهتري براي رشد رفتاري شما فراهم بياورند. ممكنه كه جلسه اول و دوم به صورت فردي يا حتي مخفيانه به مشاور مراجعه كنيد، اما بعد از جلساتي مجبور خواهيد شد كه ابتدا امين ترين فرد را با خود به همراه بياوريد، بعد كم كم نوبت به سايرين خواهد رسيد. بيمار بايد اجازه دهد كه سايرين رفتارهايش را به دكتر يا مشاور، تلفني گزارش كنند و درميان بگذارند، مشاور روانشناس در هر جلسه از شما بازجويي ميكنه و يكي يكي از افراد خانواده، دوستان و آشنايانت دعوت ميكنه كه به مطبش مراجعه كنند و با ايشان همياري نمايند، هرجلسه ميزان پيشرفت شما را چك ميكنه. البته معمولاً در جلسه اول يك تست مكتوب از شما ميگيره تا يك نمودار الگوريتم از وضعيت رفتاري شما از سن طفوليت تا كنون (منحني رفتاري) به دستش بياد. بعد از گذشت هفته ها اطرافيان شما بايد به اين وضع جديد عادت كنند و بتونن اشتباهات گذشته خودشان را در برخوردهاي نسجيده‌شان با شما جبران كنند. در مراكز مشاوره معمولاً اتاقهاي كنفرانس هم وجود داره تا افراد بيشتري از نزديكانتان در آنجا به هم حضور برسونن و بيشتر همكاري كنن. اما آيا واقعاً ميشه جبران لطمات عاطفي و رفتاري كه افراد خانواده و نزديكان،‌با برخوردهاي نسنجيده با ما داشتند،‌ در عرض چندماه و يا يكي دو سال، برطرف نمود؟ البته روشهاي مشاورها با همديگه ممكنه زمين تا آسمون فرق داشته باشه، به هر مركز مشاوره كه مراجعه كني، براي بازارگرمي هم كه شده، ديگري را زير سؤال ميبره و خودستايي ميكنه. لازم به ذكر است كه هزينه هرجلسه مشاوره هم درصورتيكه مشاور شما داراي مدرك دكترا باشه، از 15 تا 20000 تومان ميتونه متغير باشه. ضمناً من تجربه طول درمان طولاني را نداشتم اما منكر مفيد بودن بهره‌گيري از مشاور هم نيستم. feal15th February 2009, 03:44 PMممنونم دوست عزیز میشه بگید چطور میتونم بفهمم مشکل از کجاست مثلا دوران بچگیه یا حالاو.. و چطور میتونم خودم مشکلم رو حل کنم با اینکه من به دیگران وابسته هستم ..و تا بحال همه کارام را با دیگران کردم ..و از تنهایی کارام را بخوام انجام بدم احساس بدی دارم من به روانشناس مرجعه کردم ولی برای من اثر مفیدی نداشت البته یکی از دوستان بود و از اون موسسه هایی که میگید نبود .. خودم با توضیحاتی که شما دادید فکر میکنم رفتار دیگران در کودکی با من هم شاید روی من تاثیر گذاشته و همچنین فکر میکنم تلقین هم بی تاثیر نبوده چون من هر روز دارم بدتر میشم و دوروز سر دردهای شدیدی گرفتم که نمیتونم تکون بخورم از جام ومجبور میشم بخوابم ..فکر میکنم چون این چند روز به فکر تغییر افتادم به خودم تلقین کردم ودر نتیجه بدتر شدم ..البته فکر میکنم و زیاد مطمئن نیستم واقعیتش من نماز هم میخونم ..فعلا هم هیچ کاری نمیکنم چون دچار این حالت شدم بقیه هم میگن بزار یه مدت بگذره بهتر میشی ولی نمیدونم چرا دارم بدتر میشم miradli15th February 2009, 04:04 PMاگه اشکالی نداره منم میخوام وارد بحث بشم اینطور که معلومه شما هیچ هدف خاصی ندارین شاید زندگی برای شما معنی خودش رو از دست داده اما دونستن بعضی چیزها میتونه توی راهنمایی ها موثر باشه.... از کی احساس کردی که مشکل داری؟ و این مشکل چقدر آزارت میده؟ عکس العمل خانواده در برابر این مشکل چیه؟ امید پیترسون15th February 2009, 04:05 PMتو خودتی نگاه کن ببین... تو خودتی...! تموم کن خستگی ها رو چشماتو ببند... چند تا نفس عمیق بکش و ببین... خودت و ببین... می دونم که از دیدن گذر روزها خسته شدی... نزار روزهات دست خالی برن... راه بیافت...باور کن من دوست دارم عزیز....خودتم باید خودت و دوست داشته باشی... خسته نشدی؟ زندگیت داره می گذره... بلند شو... اولین کار اینه که روزی فقط چند دقیقه اونم برای به روز رسانی وارد اینترنت بشی..... تا کی باید زندگیت به خاطر این چیزا هدر بشه.....من می فهمم تو چی می گی... خودتم بفهم داری چی کار می کنی... با عرض معذرت...... گفتی نماز می خونی خوش به حالت... گریه هم می کنی بعد از نماز؟ اگه گریه ام می کنی واقعا خوش به حالت... دلت می خواست تنها باشی؟ می دونم مثل خودمی نمی دونی چی دلت می خواد.... قشنگ نماز بخون... feal15th February 2009, 04:26 PMاز کی احساس کردی که مشکل داری؟ از حدود دو سه ماه پیش احساس کردم که اینطورم ولی اینقدر حاد نبود ..ولی کم کم بدتر شد و این مشکل چقدر آزارت میده؟ خیلی چون احساس میکنم یه جنگ خیر وشر درونم هست از یه طرف دوست دارم به اروزهام برسم واز یه طرف هیچی برام مهم نیست دقیقا عین جنگ خیر وشر که همیشه هم شر پیروزه عکس العمل خانواده در برابر این مشکل چیه؟ خوب اونا کاری به کارم ندارن و میگن استراحت کن تا خوب بشی ولیمن خانواده معمولی هم ندارم چون با مادر بزرگم زندگی میکنم وپدرم فوت کرده ومادرم هم دوباره ازدواج کرده امید پیترسون15th February 2009, 04:29 PMخیلی باحالی... حالا من چی بگم که....ولش کن... ببین یه چیز بهت می گم تا حالا گل گاو زبون خوردی؟:d البته دم شده اش... من امتحان کرده ام باعث شده سردردام بهتر بشه خوابم راحت تر باشه و کمتر خیر و شر بازی کنم.... miradli15th February 2009, 04:37 PMممنون امیدجان به خاطر همدلی هات، واقعا اسمت بهت میاد، هر کسی تو رو داره غم نداره.... اما feal ... فکر کن ببین دو سه ماه پیش چه اتفاقی افتاده برات، وقتی به اون اتفاق فکر میکنی چه احساسی داری؟ توی حرفت از آرزوهات گفتی.... این آرزوها چی هستن؟ میشه به ما هم بگی؟ (البته اگه دوست داری) امید پیترسون15th February 2009, 04:40 PMاین آبجی ما خیلی خوب و مهربونه... از دستش نده...خودم از تو لپ لپ پیداش کردم;) feal15th February 2009, 04:46 PMمنم ازت ممنونم امید عزیز یه چیزی رو فهمیدم ..من خجالت نمیکشم ومیگم ..شاید من کمبود محبت داشتم چون حرفهایی که امید بهم زد راستش اشکم رو در اورد ..چون تا بحال یادم نمییاد کسی اینطور با من حرف زده باشه خیلی احساساتی شدم با اینکه فکر نمیکنم ادم احساساتی باشم برام اتفاق بدی افتاد حدود یکسال پیش ...که البته نمیدونم از اون بود یا نه چون فعالتر هم شدم ولی بعدش به علت خیانت دوستم بهم باعث شکست سختی شد و فعالیتم کم وکمتر شد تا اینکه دیگه صفر شد و پی سی هم خریدم و از اون به بعد فقط نت بزرگترین ارزوم اینه که یه کمال برسم ولی تو همینم مطئمن نیستم دیگه چون الان برام مهم نیست که به کمال وجودم برسم یا نه امید پیترسون15th February 2009, 04:56 PMآرزوی منم اینه که به کمال برسم ولی این و فهمیده ام کمال رو نمی شه در کمال دنبالش بگردی... خیلی ساده باید بین چیزای کوچک و درست همون کاری که الان باهاش درگیری دنبالش بگردی اون اتفاق رو فراموش کن... اون گذشته است مگه نگفتم به گذشته فکر نکن. باور کن منم دارم گریه می کنم باسه تو باسه خودم باسه همه که حتی نمی دونن کمال و با چه آ یی می نویسن... یعنی اصلا بهش فکر نمی کنن تو همین که بهش فکر می کنی بدون که خدا دوست داره، هر جا بری همین طور می زنه پس کله ات که برگرد کجا می ری بدون من؟ تو عاشق منی خودت خبر نداری....!!!!!! miradli15th February 2009, 05:06 PMخوبه که گاهی آدم گریه کنه اشک آدم رو سبک میکنه سعی کن همیشه یه دوست صمیمی داشته باشی، تا مواقعی که دلت گرفت بتونی باهاش درد و دل کنی سعی کن برای یه نفر که همون دوستت باشه، فیلم بازی نکنی و خودت باشی، هر چی که هستی بزرگترین ارزوم اینه که یه کمال برسم ولی تو همینم مطئمن نیستم دیگه چون الان برام مهم نیست که به کمال وجودم برسم یا نه چ سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1195]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن