تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 16 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هيچ آيينى، با نادانى رُشد نمى كند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

ترازوی آزمایشگاهی

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

خانه انزلی

تجهیزات ایمنی

رنگ استخری

پراپ فرم رابین سود

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1799572868




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7


واضح آرشیو وب فارسی:حيات: بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7


تهران - حيات

گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي سوخته پخش مي شد. آهسته و آرام كه خورشيد از كمان افق بالا مي آمد و مه گلي رنگ و سبكي از رود اروند سر بيرون مي كشيد، ‌باد صداي دور دست تير مسلسلها و صفير گلوله يك تفنگ شايد هم يك تانك و صداي الله و اكبر و يا حسين يك بسيجي ، نغمه سردرگم فاخته اي را با خود مي آورد. در انتهاي اين منظره آكنده از صوت و رنگ و عطرشهادت ،‌در لابلاي دامن نخل هاي سوخته سر كه گويي پاره شده ، برق شيئي مرموز و كدر ،شيئي درخشان كه معلوم نبود چيست شبيه به لرزش هاي دريايي، رويايي ديده مي شد.
شط وسيع خرمشهر ، مسجد جامع خرمشهر ،‌فلكه الله و... !
خونين شهر به با خون اينان آزاد شد.

شهيد محمد حسين دستوري
سرگرد شهيد محمد حسين دستوري، فرزند سليمان ،در روز پانزدهم مرداد ماه 1327 در «شيراز»به دنيا آمد. پس از طي دوران طفوليت، در زادگاه خود به مدرسه رفت و با اخذ ديپلم متوسطه در سن 19 سالگي در آزمون ورودي دانشكده افسري پذيرفته شد و به تحصيل علوم و فنون نظامي پرداخت.
بعد از فراغت از تحصيل و طي دوره مقدماتي زرهي، خدمت رسمي خود را در يگانهاي نيروي زميني ارتش آغاز نمود.
با آغاز جنگ تحميلي، در«لشگر 37 زرهي شيراز» ،به عنوان «فرمانده گردان 237» در كليه عمليات هاي انجام شده، در منطقه عملياتي جنوب و جنوب غرب حضوري فعال داشت.
سرانجام در روز دوازدهم آبان ماه1359در محور آبادان- خرمشهر، در درگيري مستقيم با دشمن متجاوز به شهادت رسيد.
شهيد محمدرضا مختاري
شهيد محمدرضا مختاري، فرزند علي در روز سوم آبان ماه سال 1334 در شهرستان خرمشهر ديده به جهان گشود.
دوران تحصيلات ابتدايي اش را مانند ساير كودكان هم سن و سالش گذشت و بعد از آن وارد هنرستان صنعتي خرمشهر شد و در رشته "فلزكاري" ادامه تحصيل داد و در اين رشته ديپلم گرفت.
محمد رضا به علت فقر خانوادگي عليرغم ميل باطني نتوانست به تحصيلات خود ادامه دهد و به دانشگاه راه يابد.
وي در سال 1357 به سربازي فرا خوانده شد و به پادگان دزفول اعزام گرديد.
او به كمك ديپلمه‌هاي وظيفه و سربازان اقدام به پخش و تكثير اعلاميه‌هاي امام كردند و در ادامه اين كار يكشب توسط ركن دو ارتش دستگير مي‌شود ولي به علت زيركي خاص او نتوانستند مدركي بدست بياورند و در نتيجه فقط به 20 روز زندان محكوم شد.
پس از رهايي از زندان فعاليتهايش را از نو شروع كرد اما اينبار با احتياط بيشتر و مخفيانه به تلاش خود در جهت آگاهي سربازان ادامه داد و بدنبال روشنگريهاي شهيد محمدرضا مختاري سربازان روز بروز با جو موجود در مملكت آشنا مي‌شدند و بيشتر به انقلاب گرايش پيدا مي‌كردند تا اينكه فرمان تاريخي امام مبني بر ترك پادگانها صادر مي‌شود. شهيد محمدرضا مختاري با دوستانش قرار مي‌گذارند كه شبانه از پادگان بگريزند. در اجراي اين طرح فقط او موفق به فرار مي‌گردد و بقيه دوستانش نتوانسته بودند با وي خارج شوند. شهيد محمدرضا مختاري از اين وضع بسيار ناراحت شد و تصميم مي‌گيرد مجدداً به پاگان بازگشته دليل اين كار را جويا شود خانواده‌اش از او مي‌خواهند كه ديگر نرود اما او ب راين كار خود اصرار مي‌ورزد و مي‌گويد فرمان امام را بايد همه اجرا كنند من مي‌خواهم بدانم چرا دوستانم از اين امر قصور كرده‌اند مجدداً به پادگان باز مي‌گردد و همانطوري كه انتظار داشت او را به زندان مي‌اندازند در زندان موفق مي‌شود با بسياري از دوستان و سبازان ديگر تماس بگيرد و فرمان امام را براي آنان گوشزد كند. شهيد محمدرضا مختاري با فرار از زندان پادگان، فعاليتهيا خود را وسعت بيشتري در شهرش ادامه مي‌دهد. او به انقلاب و پيروزي آن ايمان داشت و هميشه با تاثير فراوان مي‌گفت همين روزهاست كه امام مي‌آيد و انقلاب پيروز مي‌شود.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي با فرمان امام دوباره به پادگان بازگشت و پس از اتمام دوره آموزشي به پادگان دژ خرمشهر منتقل گرديد و با دلسوزي بسيار مشغول خدمت شد. او هميشه داوطلبانه به مرز مي‌رفت تا بتواند قاچاقچيان اسلحه را دستگير نمايد و از اين راه به پيشرفت انقلاب كمك نمايد او بارها با واردكنندگان اسلحه درگير شده و حتي بسيار تا مرز شهادت پيش رفته بود. شهيد محمدرضا مختاري پس از به پايان رساندن خدمت در هر ارگان و هر جايي كه مي‌توانست به انقلاب خدمت كرد. او بسيار كار مي‌كرد و كمتر گلايه داشت. هرگز از خستگي صحبت نمي‌كرد و هميشه خنده‌رو بود.
با شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران سلاح بدست گرفت و همچون هزاران جوان مسلمان ديگر به مبارزه با مزدوران بعثي امريكا پرداخت و در جنگ تا سقوط بخش غربي خرمشهر بسياري از دوستانش شهيد شدند و اين شهادتها تاثير شگرفي در روحيه محمدرضا گذاشت و او را آماده مي‌ساخت تا به لقاءالله بپيوندد.
او همواره در اين آرزو بود كه بتواند دوباره به خرمشهر بازگردد، ‌بجنگد تا به قبرستان خرمشهر برسد و در آنجا در كنار قبر دوست صميمي‌اش قاسم هاشمي به شهادت برسد. پس از سقوط كامل بخش غربي خرمشهر به اهواز رفت و در جبهه نورد به مبارزه با بعثيون پرداخت. پس از دوم ماه مبارزه در جبهه نورد به خرمشهر زادگاهش برگشت و به عضويت واحد بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامي خرمشهر درآمد و با پافشاري و اصرار زياد به جبهه اعزام شد.
در طول مدتي كه در جبهه محرزي خرمشهر مي‌جنگيد، اخلاق و خصوصيات بارزش مورد تمجيد و ستايش ديگر رزمندگان بوده. تلاش و كوشش فراوانش در سنگرسازي زبانزد همگان بود. وقتي برادرانش به محمد مي‌گفتند تو با اين اخلاق و خصوصياتي كه پيدا كرده‌اي مثل اينكه خيال رفتن داري؟! او با وقار پاسخ مي‌داد: نه مگر خدا گناهكاراني مانند مرا مي‌پذيرد.
شهيد محمدرضا مختاري شب قبل از شهادت احساس راحتي عجيبي مي‌كرد زيرا سنگري را كه وعده ساختن آنرا به برادرانش داده بود به اتمام رسانده بود و در روز يكشنبه 16/3/1360 با تركش خمپاره مزدوري در خون غلطيد و با شعار الله‌اكبر و لا اله الا الله به عهده خود با خدا وفا كرد و به سوي او پر كشيد.

شهيد محمود شهبازي دستجردي
شهيد محمود شهبازي دستجردي به سال 1337در خانواده اي مذهبي در شهر اصفهان به دنيا آمد.
محمود از بدو كودكي طعم محروميت و فقر در محيط خانواده چشيد.
پدرش كشاورزي ساده زيست و مومن بود.
محمود در دامان پدري زحمتكش و پارسا و مادري درد كشيده و پاكدامن، با احساسات ناب مذهبي رشد و تربيت يافت .
او قرآن را نزد مادرش ـ كه فرزند يكي از روحانيون بود ـ مي آموزد و تحصيلات دوره ابتدايي را در زادگاه خود به پايان مي رساند و براي ادامه تحصيل ، وارد دبيرستان « احمديه حكيم سنايي» اصفهان مي شود . پس از چند سال تلاش و كوشش ، مدرك ديپلم خود را با نمره هاي خوب ، در سال 1356 دريافت مي كند و در همان سال ، در كنكور شركت جسته و در رشته « مهندسي صنايع» دانشگاه علم و صنعت پذيرفته مي شود .
شهبازي بطور مشخص ، فعاليتهاي مذهبي و سياسي خود را از دوران دبيرستان شروع مي كند . او در اين دوران ، به مطالعه كتابهاي مذهبي ، بويژه كتابهاي « شهيد استاد مطهري» و مرحوم «علامه طباطبايي» روي مي آورد و همزمان در محافل مذهبي و مجالس سخنراني « آيت الله طاهري » و «شهيد اژه اي » شركت فعال مي جويد . او از آن پس ، با شهيد اژه اي ارتباط برقرار نموده و فعاليت هاي مذهبي و سياسي خود را گسترش مي دهد . وي عمده فعاليتهاي خود را از طريق «مسجد شفيعي» و ارتباط با دوستان مسجدي اش انجام مي دهد .
محمود به خاطر فعاليتهاي مستمر در شهر اصفهان ، به عنوان چهره اي پر تلاش و انقلابي ممتاز مي نمايد . او در روشنگري دوستان و بستاگانش ، نسبت به ماهيت رژيم شاه ، از هيچ كوششي دريغ نمي كند . پس از ورود به دانشگاه نيز به ابعاد تازه اي از فعاليتهاي انقلابي دست مي زند و در ارتباط با جمعي از دانشجويان مسلمان و انقلابي به يك رشته اقدامهاي مبارزاتي عليه رژيم مبادرت مي ورزد . در اوج خفقان رژيم شاه ، همراه دوستان انقلابي خود بي خوف و ترس ، خطر مي كند و در جهت افشاي ماهيت رژيم ، در قالب تشكلهاي دانشجويي ، به فعاليتهاي فرهنگي و اجتماعي گسترده اي مي پردازد او در دانشگاه ، با انجمن اسلامي دانشجويان ، همكاري نزديك و مستمر انجام مي دهد و در كليه فعاليتهاي گروهي دانشجويان از جمله ورزشهاي دسته جمعي ، پخش و نصب اعلاميه ها و شركت در اعتصابها ، حضوري پر تلاش و گسترده مي يابد .
شهبازي ، با ايماني راسخ و باوري استوار ، پاي در ميدان مبارزه عليه رژيم مي گذارد و تا پايان ، اين مبارزه را ادامه مي دهد . فعاليتهاي گسترده سياسي و اجتماعي ، هرگز مانع از تقويت بنيان اعتقادي اخلاقي او نمي شود ، بلكه همسو با انجام امور مختلف ، با مطلعه ، و آگاهي مذهبي خود را عمق مي بخشد . از اين رو از سر ايمان و اعتقاد ، به مبارزه و روشنگري مي پردازد .
او در راه اندازي نخستين راه پيمايي وسيع مردمي در اصفهان، نقش فعال و هدايت گري ايفا مي كند . همچنين در منزل « آيت الله خادمي» از سازماندهندگان اين امر مهم به شمار مي رود .
در روزهاي پيروزي انقلاب اسلامي ، در تهران حضوري چشمگير مي يابد و دوشادوش مردم انقلابي در تسخير پادگانها شركت مي جويد .
شهبازي با شور انقلابي كه داشت، پس از تحقق انقلاب اسلامي ، چند روزي در كميته اسلحه بدست مي گيرد و به حراست از دستاوردهاي انقلاب مي پردازد . در اسفند ماه 1357 ، به نهاد نوپاي « سپاه پاسداران انقلاب اسلامي » پيوسته و به عضويت رسمي اين نهاد انقلابي و مقدس جوشيده از بطن مردم در مي آيد و در پادگان « سعد آباد» مشغول خدمت مي شود . او تلاش زيادي در جهت تقويت تشكيلات سپاه انجام مي دهد ، بطوري كه كمتر به دانشگاه مي رود و بيشتر وق خود را در سپاه ، به فعاليتهاي انقلابي مصروف مي دارد . اما پس از نفوذ گروهكهاي ضد انقلاب در محيط دانشگاه ، او به طور جد ، عمده فعاليتش را معطوف به آنجا نموده و در مقابله و مبارزه با عناصر منحرف و ضد انقلاب ، جبهه جديدي را در دانشگاه ايجاد مي كند . محمود كه با درايت و بينش مكتبي ، پي به ماهيت نفاق سازمان منافقين برده بود ، تلاش و كوشش فراواني در دانشگاه براي افشاي چهره نفاق اين گروهك صورت مي دهد و به ياري دوستان انقلابي اش ، اين گروهك را در رسيدن به اهداف شومش ، مايوس مي كند .
در سال 1359 ، براي ساماندهي و سازماندهي سپاه پاسداران شهر همدان به اين شهر مي رود و با عزمي استوار و فعاليتي گسترده ، اين امر مهم را تحقق مي بخشد و پس از چندي نيز به «فرماندهي سپاه پاسداران همدان» منصوب مي شود .او به عنوان فرماندهي دلسوز و فداكار و در عين حال قاطع و منظبط ، به رتق و فتق و ساماندهي سپاه همدان مي پردازدو در جذب نيروهاي متعهد و انقلابي به سپاه ، دقت عمل به خرج مي دهد و با سپردن مسئووليت به نيروهاي شايسته ، كيفيت آنرا بالا مي برد .
شهبازي ، همزمان با شروع جنگ تحميلي ، راهي جبهه مي شود و در صحنه هاي مختلف كارزار ، حضوري عاشقانه و فعال مي يابد . وي ابتدا به جبهه هاي غرب مي رود و پس از تحكيم و تثبيت مواضع رزمندگان اسلام در آنجا ، به جبهه جنوب عزيمت مي كند و از هيچ تلاشي در مقابله با دشمن دريغ نمي ورزد و كارآمدي و لياقت خود را در بعد نظامي به ظهور مي رساند .
پيش از آغاز عمليات فتح المبين ، به مسئووليت معاونت تيپ 27 محمد رسول الله (ص) برگزيده شده و به هدايت نيروهاي تحت امر تيپ مي پردازد و در تحقق اهداف عمليات و منهدم كردن نيروهاي دشمن ، نقش و سهم بسزايي ايفا مي كند .
محمود پس از فراغ از عمليات «فتح المبين» تيپ 27 را براي عملياتي وسيع و بزرگتر تجهيز و آماده مي كند . او براي اجراي عمليات « بيت المقدس » ، نيروهاي زبده تيپ ر راهي محور اهواز خرمشهر كرده و با شروع رمز عمليات ، به خطوط دشمن يورش مي برد . شهبازي ، در اين حمله نيز همچون فتح المبين ، پر شور و با رشادت ، در فرماندهي رزمندگان ، حماسه اي ماندگار خلق مي كند و آنان را تا دروازه شهادت به آسمان عشق و سرزمين معشوق عروج مي كند . پيش از عمليات ، از حالت و سكناتش معلوم بود كه او ديگر براي رسيدن به حضرت دوست برات عشق را دريافت كرده است و مشخص بود كه چهره اش آسماني است .
سردار محمود شهبازي در روز دوم خرداد ماه 1361، در آستانه « فتح خرمشهر » در عمليات « الي بيت المقدس»، بر اثر اصابت تركش خمپاره، به فيض عظماي شهادت نايل آمد .

شهيد مرتضي عمادي
شهيد مرتضي عمادي، فرزند محمد در روز بيست و نهم آذر سال 1337 رد شهرستان خرمشهر ديده به جهان گشود.
او تحصيلات ابتدائي خود را از كودستان تا دبيرستان با موفقيت بسيار پشت سر نهاد. عطش او به آموختن چنان بود كه دمي از يادگيري و خواندن غافل نمي شد.
شهيد مرتضي عمادي در سنين 5 سالگي زماني كه او را به دبستان نميپذيرفتند به مكتب رفت
او در جلسات هفتگي قرآن كه در مسجد توسط پدرش و ديگران برگزار ميشد شركت مي جست.
پس از طي تحصيلات ابتدائي در دبيرستان "بايندر" نامنويسي كرد.
پس از اخذ ديپلم متوسطه در كنكور آن سال شركت كرد و در دو دانشگاه آمار شيراز و مهندسي پست و تلگراف تهران پذيرفته شد. و او دانشگاه شيراز را بر مهندسي پست و تلگراف تهران ترجيح داد.
شهيد مرتضي عمادي تصميم داشت كه به حوزه برود اما مسئوليت خانوادگي مانع از به اجرا گذاردن تصميماش گشت. خصوصاً كه پدرش هنگامي كه او 10 سال داشت از اسكله پرتاب شده و تمام بدنش فلج گشته بود.
شهيد عمادي كه پس از انقلاب در خرمشهر زادگاهش به وجود ضدانقلاب پس از انقلاب در آن شهر وقوف كامل داشت. بنابراين سعي در انسجام نيروئي براي امنيت شهر و دستگيري عوامل ضدانقلاب و پسماندههاي رژيم سلطنتي كرد و كانون نظامي فرهنگي را بدين منظور با سرپرستي همرزم شهيدش محمدعلي جهانآرا و جمعي از برادرانش تشكيل دادند.
در روز چهارشنبه خرداد ماه 1358 ضدانقلاب دست به توطئه شومي زد و سعي در اغتشاش و روبروئي مردم با نيروهاي انقلاب داشت. شهيد مرتضي عمادي كه به توطئه شوم ضدانقلاب در آن روز كه به چهارشنبه سياه معروف شد آگاهي داشت و به خوبي ميدانست كه اين توطئهها از كجا سرچشمه ميگيرد، فعالانه در سركوي اين توطئه كثيف و نابودي ضدانقلاب كوشيد مرتضي در اين روز مورد هجوم وحشيانه ضدانقلاب در هنگام حفاظت از بيمارستان شهر قرار گرفت و بدنش در زير ضربات وحشيانه اين مزدوران له شد كه با وساطت دكتر بيمارستان از چنگال آنان رهايي يافت و چندين روز در بيمارستان مورد مداوا قرار گرفت تا بهبود يافت.
شهيد عمادي در جريان سيل در خوزستان و كمكرساني به سيلزدگان حضور دائم داشت او كه با عمق ستمهاي شاهنشاهي بر مردم روستاها آشنا گشته و با زندگي اين قشر محروم ملموس بود براي بهود وضع آنان با جهاد سازندگي اهواز همكاري صميمانهاي برقرار كرد و دوستانش ميگويند كه او چگونه لولههاي سنگين اب را بر دوش ميكشيد و در كانال مي گذاشت تا باشد كه آن روستائي روستاي خفر، از آب لولهكشي استفاده برد. شهيد عمادي در اردوي ايدئولوژيك دفتر تحكيم ودت انجمناي اسلامي و سازمانهيا دانشجويان مسلمان در تابستان 59 شركت داشت و مسئول كميته دعا بود. او كه هيچگاه از آموختن نميتوانست دوري جويد در كنار فعاليتهاي گستردهاش از محضر اساتيدي چون حائري شيرازي و دكتر عبدالكريم سروش نيز بهره ميبرد.
در 31 شهريور 59 با شروع جنگ، او مشتاقانه به سوي جبهه ميشتابد از آبادان براي خانوادهاش تلفن ميزند. اولين كلمهاي كه از زبانش خارج ميشود اين است كه سلام بر مادر شهيد. گوئي شهادتش را به عينيت ميبيند كه اين چنين ميسرايد او با تمام توش و توانش وارد جنگ با صداميان پليديكه قصد بلعيدن شهر را داشتند، ميشود و در اين راه حماسهها از خود به جاي ميگذارد و براي خارج كردن خانوادهاش از ميان خمپارههاي دژخيم ماشيني تدارك ميبيند ولي به علت نياز جبهه به تداركات از بردن خانوادهاش صرفنظر ميكند و ميگويد اولويت با جنگ است تا اينكه 12 مهر فرصتي پيش ميآيد و پدر عليلش را با مادرش به شيراز ميبرد و دوباره همراه با دو برادرش به خرمشهر باز ميگرد و مردانه ميجنگد و همواره با اضطرابي عجيب با دلهره ميگويد «اگر شهرمان سقوط كند جواب امام را چه بدهيم.»
تا روز 24 مهر در كوي طالقاني در درون سنگر قامت رسايش با تير دژخيمي درهم ميپيچد و به سوي معشوق ميشتابد.

شهيد مسعود اصلاني
سرگرد شهيد مسعود اصلاني، فرزند ابوالفضل، در روز ششم آذر ماه 1326 در تهران _ شميران _ به دنيا آمد.
پس از طي دوران طفوليت به مدرسه رفت و با اخذ ديپلم متوسطه در سن 19سالگي در آزمون ورودي دانشكده افسري پذيرفته شد و به تحصيل علوم نظامي پرداخت.
بعد از فراغت از تحصيل و طي دوره مقدماتي زرهي، خدمت رسمي خود را در يگانهاي نيروي زميني ارتش آغاز نمود.
همزمان با پيروزي انقلاب اسلامي به دانشكده افسري منتقل شد و با آغاز جنگ تحميلي
به وزارت دفاع منتقل شد و به عنوان «مسئول تداركات گردان»به منطقه عملياتي جنوب غرب اعزام شد و در كليه ماموريتهاي محوله حضوري فعال داشت.
سرانجام در مورخه 24/7/1359در حالي كه خرمشهر در آستانه سقوط بود در آخرين دفاع جانانه از شهر ، در درگيري مستقيم با دشمن به شهادت رسيد.

شهيد مصطفي كبريايي
سرگرد شهيد مصطفي كبريايي ، فرزند ابوطالب ، در روز هشتم ارديبهشت ماه 1324 در «طالقان» از توابع شهرستان كرج به دنيا آمد. پس از طي دوران طفوليت به مدرسه رفت و بعد از اخذ ديپلم متوسطه به خدمت سربازي اعزام شد.
در اين ايام به عنوان يك سرباز مومن و متعهد از مقابله با مردم ممانعت بعمل مي آورد.
پس از پايان دوره خدمت و ضرورت زير پرچم در آزمون ورودي دانشكده افسري پذيرفته شد و به تحصيل اشتغال يافت.
با پايان تحصيلات دانشگاهي در رسته زرهي فارغ التحصيل شد و خدمت رسمي خود را در يگانهاي ارتش آغاز نمود.
وي در خلال سالهاي 57- 1355 در پادگان لو يزان تهران در «گارد جاويدان» حضور داشت اما در هر فرصت تنفر خود را از رژيم حاكم اعلام مي نمود. و هرگونه اقدام عليه ورم انقلابي را خيانتي بزرگ در حق ملت و آينده ايران مي دانست.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي، او نيز همچون ساير افسران مومن به اسلام و انقلاب، با انگيزه اي مضاعف خدمت خود را ادامه داد و با آغاز جنگ تحميلي به منطقه عملياتي خرمشهر اعزام شد و در تاريخ 16/7/1359 در درگيري مستقيم با دشمن متجاوز بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد.

شهيد مهدي تهمتن
سرگرد شهيد مهدي تهمتن ، فرزند علي اصغر، در روز چهاردهم فروردين ماه 1327 در تهران به دنيا آمد.
پس از طي دوران طفوليت به مدرسه رفت و پس از كسب ديپلم متوسطه در حالي كه در آزمون ورودي يكي از دانشگاههاي معتبر آلمان پذيرفته شده ،بود با توجه به علاقه شخصي به ارتش و زندگي نظامي به دانشكده افسري نيروي زميني رفته و به تحصيل علوم و فنون نظامي اشتغال يافت.
پس از گذراندن دوره افسري به عنوان دانشجوي ممتاز شناخته شد و در ستاد نيروي زميني در لويزان مشغول به خدمت شد. پس از آن جهت تدريس علوم نظامي به دانشكده افسري رفت.
با آغاز جنگ تحميلي پس از دعوت «هل من ناصر ينصرني» شهيد سر لشگر نامجوي فرمانده وقت دانشكده – به صورت داوطلبانه به جبهه‌هاي جنوب رفت و سرانجام در تاريخ 24/7/59 در حالي كه فرماندهي گردان آفندي لشگر 92 ز رهي را بر عهده داشت در حال مبارزه مستقيم تن به تن با دشمن متجاوز در خرمشهر به شهادت رسيد.

«شهيد همافر حسين بيك محمدلو»
شهيد همافر حسين بيك محمدلو در سال 1332 در يكي از محلات شهرستان قزوين چشم به جهان گشود. دوران دبستان و دبيرستان را با موفقيت به پايان رساند و در سال 1352 با مدرك ديپلم رياضي وارد ارتش شد.
از آنجا كه به كارهاي فني علاقه زيادي داشت اوقات فراغت خود را با كارهاي فني مي گذراند. روحيه اي سرشار از خلوص، عشق و ايمان به خدا داشت اين روحيه به او متانت خاصي بخشيده بود. او با همين متانت و صبر به دوستانش اميد پيروزي و شوق استقامت مي داد.
در ابتداي جنگ تحميلي رژيم بعثي عراق عليه انقلاب اسلامي ايران، به فرمان حضرت امام مبني بر اينكه «هركس توان حمل سلاح دارد به جبهه برود» لبيك گفت و داوطلبانه در منطقه جنوب به گروه شهيد چمران پيوست و بلافاصله به شهر خرمشهر كه از همه سو مورد تهاجم دشمن بعثي قرار گرفته بود، اعزام گرديد:
در اولين يورش وحشيانه مزدوران عراقي همچون شير خروشيد. يكدم آرام و قرار نداشت تا سرانجام مانند بسياري از رزمندگان در خونين شهر مظلومانه به دست دشمنان اسلام و انقلاب به شهادت رسيد و مفقود الجسد گرديد.
او با عشق به خدا زيست، براي مردم در راه خدا كوشش كرد و در جهاد في سبيل ا... شهيد شد. چه راحت است مرگ انسانهاي بزرگي كه اسير دنياي فاني نگشته اند.
پدر معظم شهيد نقل مي كند: «حسين عزيزم قبل از عزيمت به جبهه در همان روزهاي اول جنگ به علت كمي وقت و براي اينكه قدر لحظه هاي زندگي را بيشتر بداند و برآن ارج نهد تلفني از اصفهان با من در تهران تماس مي گرفت. و جوياي احوال خانواده مي شد. آخرين بار كه تلفن زد مطلب را به صورت كلي بيان كرد انگار مي دانست بايد به سوي معبودش بشتابد. از تمام فاميل يك به يك خداحافظي كرد.»
شهادتنامه آن عاشق خدا را با ذكر جملاتي از وصيتنامه اش به پايان مي رسانيم:
پس از تقديم عرض سلام به پدر و مادرم و برادرانم و خواهرم و ديگر عزيزانم و تمام فاميل.
هم اكنون كه داو.طلبانه عازم جنوب كشور مي باشم، اميدوارم كه در آنجا بر رژيم مزدور عراق پيروز شويم و در صورت شهادت كه يكي از بزرگترين آرزوهاي بنده مي باشد از كليه عزيزان به خصوص مادرم خواهش مي كنم كه به هيچ عنوان گريه نكند و ناراحت نباشد. بلكه خوشحال باشند كه در راه اسلام يك شهيد به امام امت و مردم قهرمان ايران تقديم كرده اند.
در ضمن، من چيزي را از آن خود نمي دانم و هر چه دارم از آن پدرم مي باشد. در پايان بار ديگر از مادر عزيز و مهربان خواهش مي كنم كه ناراحت نباشند. از تمام شما دوستان به خصوص پدر و مادرم و برادرهايم و خواهرم و تمام فاميل حلاليت مي طلبم اميدوارم كه مرا ببخشيد.
«با آرزوي پيروزي همه مسلمين با شما خداحافظي مي كنم و شما را به خداي بزرگ مي سپارم.»
پايان پيام
 شنبه 4 خرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: حيات]
[مشاهده در: www.hayat.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 539]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن