تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 17 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):سخن نیک را از هر کسی ، هر چند به آن عمل نکند ، فرا گیرید .
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

ترازوی آزمایشگاهی

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

خانه انزلی

تجهیزات ایمنی

رنگ استخری

پراپ فرم رابین سود

سایت نوید

کود مایع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1799699205




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

داستان پردازي در مقامه هاي بديع الزمان همداني


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
داستان پردازي در مقامه هاي بديع الزمان همداني
داستان پردازي در مقامه هاي بديع الزمان همداني   نويسنده:دکتر عبدالرحيم حقدادي*   چکيده   فن مقامه نويسي يکي از قالبهاي نثر فني است و در دوره اي از ادوار نثر عربي پا به عرصه وجود گذاشته که نثر نويسي در غايت تکلف و تصنع بوده است و نويسندگان در پي آن بوده اند تا موضوع جديدي را ابداع کنند که در قالب آن بتوانند اقتدار لغوي و مهارت خويش را در بکارگيري صنايع لفظي و اسلوب هاي مختلف زباني، به ظهور برسانند. با ابداع قالب مقامه نويسي در قرن چهارم هجري اين زمينه براي نثر نويسان متکلف هموار گشت و آنان توانستند در لغت پردازي و ترکيب سازي نهايت هنر خود را ارائه دهند. در فن مقامه نويسي توجه به لفظ و پرداخت عبارات در حدي است که برخي از نويسندگان و پژوهشگران، هدف از تأليف مقالات را تعليم مفردات و تمرين انشاء و آشنايي خواننده با سبکهاي مختلف نظم و نثر دانسته اند. اين گروه از نويسندگان و محققان منکر جنبه داستان پردازي «مقامات» شده اند و هدف اين قالب ادبي را صرفاً آموزش غرائب لغت و تمرين فصاحت و بلاغت دانسته اند. اينکه هدف اولين مقامه نويسان از تأليف مقامات آموزش غرائب لغت بوده است، يا داستان پردازي و يا هدف ديگري را دنبال مي نموده اند، موضوعي است که نگارنده در اين مقامه به آن خواهد پرداخت. هدف از تأليف «مقامات» هر چه بوده باشد، جنبه داستان پردازي و ابداع هنري آن بقدري بارز است که نمي توان آن را ناديده گرفت. واژه هاي کليدي: داستان پردازي، غرائب لغت، عبارت پردازي، انشاء شخصيت ها، حادثه پردازي. مقدمه   بيشتر نويسندگان متقدم و اغلب پؤوهشگران معاصر در ادب عربي بر اين عقيده اند که هدف اساسيي انشاء «مقامات» هدف تعليمي است و تکلف در پرداخت عبارات، دشواري سخن، نمايش اقتدار لغوي و کاربردهاي مختلف زباني، غايت اين فن مي باشد. حتي بر اين باورند که مطالعه آن همت خواننده را پست مي گرداند، زيرا بنايش بر گدايي است. اين گروه از نويسندگان و محققان منکر جنبه داستان پردازي «مقامات» هستند و هدف اين قالب ادبي را صرفا آموزش غرائب لغت و تمرين فصاحت و بلاغت مي دانند. اساس استدلال آنان بر اين پايه استوار است که قصه به معناي فني آن در گذشته چندان مورد توجه عرب نبوده و در ادبيات اين قوم ناشناخته است (1) و تازيان اگر چه فلسفه و حکمت و دانشهاي بسياري همچون طب، نجوم، رياضيات، و غيره را از يونانيان اقتباس نموده اند، اما از فن قصه نويسي، آن هم از نوع ادبيات نمايشي که در ادب غرب از جايگاه ويژه اي برخوردار است، در گذشته چندان بهره اي نبرده اند. (2) و قصه هايي که در ادبيات قديم آنان رواج و شهرت يافته است، بيشتر از نوع «منقول» مي باشد که آنها را از ديگر ملتها اقتباس کرده اند و در اين مورد از قصه هاي «الف ليله و ليله»، داستان هاي «شاهنامه» و قصه هاي «سندباد» نام مي برند. واقعيت امر اين است که در ادب عربي داستان حماسي بلندي در رديف «شاهنامه» و «الياد» (3) و «مهابهاراتا» (4) وجود ندارد، شايد به اين دليل که اينگونه آثار در زمره ادبيات داستاني و نمايشي به حساب مي آيد و خلق آن نيازمند تفکر و تعمق دراز مدت و قدرت تجزيه و تحليل و مستلزم اطاله کلام است؛ بعلاوه آثار حماسي بلند از اين نوع اغلب حاصل جنگهاي طولاني و برون مرزي ميان يک ملت با ملتي ديگر است که لازمه آن بيان افتخارات ملي مي باشد، در حالي که عربها -بالأخص قبل از اسلام - بيشتر کوچ نشين بوده اند و کمتر فرصت مي يافته اند مدت زماني طولاني در يک مکان بمانند و چنين شاهکارهايي بيافرينند. گذشته از اين، آنان مردماني بوده اند اهل بديهه گويي و ارتجال و ايجاز در سخن، نه اهل تفکر و تأمل و شگرف و اطناب در کلام و جنگهاي آنان نيز اغلب از نوع جنگ بين قبايل، يعني جنگ بين دو گروه از يک ملت بوده است. از سوي ديگر، قصه ها و حکاياتي که پرورده ي انديشه هاي خود آنان است و تحت عنوان «قصه هاي موضوع» از آن نام برده مي شود. در ادب عربي کم نيست و به عنوان نمونه مي توان به موارد زير اشاره کرد: - قصه هاي حماسي نظير: قصه عنتره(5) و داستان دو قبيله بکر و تغلب (6). - قصه هاي ديني مانند قصص پيامبران (آدم و نوح و يوسف و ابراهيم و موسي و اصحاب کهف و...)سلام ا...عليهم اجمعين. - قصه هاي فلسفي همچون «التوابع و الزوابع»(7) ابن شهيد (م.426ه) و «رساله الغفران» ابوالعلاء معري (م.449ه) - قصه هاي لغوي نظير: احاديث ابن دريد (م.321ه) مقامات بديع الزمان همداني (م.398ه و مقامات حريري (م.516ه). بدون شک قصه ها و افسانه ها تصويرگر عادات، خلق و خو، انديشه و اعتقادات مردماني است که آنها را مي سازند و نقل مي نمايند و علي رغم سادگي، از ظرافتها و زيباييهاي خاصي برخوردار مي باشد و بيانگر هوش سرشار کساني است که آنها را اختراع نموده و نقل کرده اند. و در عين حال بخش عظيمي از ادبيات مکتوب و غير مکتوب يا عاميانه هر ملتي را تشکيل مي دهد. قصه هاي رايج در ادبيات عربي تا قرن چهارم هجري -اعم از منقول و موضوع - يکي از عواملي است که زمينه را براي ظهور «فن مقامه نويسي» فراهم نموده است. حال اين سؤال به ذهن متبادر مي شود که چرا جنبه داستاني «مقامات» رشد و تحول و تکامل لازم و شايسته را نيافته است؟ در اين مقاله سعي شده تا براي اين سؤال پاسخ مناسبي ارائه گردد. جنبه داستان پردازي مقامات   در مقامات بديع الزمان همداني داستان هر مقاله اغلب شکل گفتگوي ساده ميان شخصيتها را دارد و اين شخصيتها که عبارتند از راوي و قهرمان در بيشتر مقامه ها ثابت هستند، بجز تعداد اندکي از مقامات که در آنها شخصيتهاي ديگري وارد صحنه مي شوند و در کنار اين دو به ايفاي نقش مي پردازد. بيشتر مقامه ها حول يک محور و موضوع واحد که همان «کديه»(8) است دور مي زند و حوادثي که براي قهرمان اتفاق مي افتد نيز از تنوع چنداني برخوردار نيست و از اين جهت با داستان به معناي فني که تنوع شخصيتها و زمان و مکان و حوادث، خصوصيات بارز آن است، متفاوت مي باشد. داستان هر مقامه با روايت عيسي بن هشام و عبارت «حدثنا عيسي بن هشام قال» آغاز مي شود که حادثه اي گذرا يا ماجرايي ناگهاني را که براي خود او يا قهرمان داستان، يعني ابوالفتح اسکندري که در زندگي فردي و اجتماعي اش و در زمان و مکاني معين اتفاق مي افتد، نقل مي کند و سرانجام بيشتر اين داستانها به موضوع گدايي قهرمان از جمع حاضر ختم مي شود و تنها شکل گدايي کردن و حيله هاي او براي فريفتن حاضران، از مقامه اي به مقامه ديگر تقاوت مي يابد. و از اين چهارچوب فراتر نمي رود؛ به بيان ديگر داستانهاي مقامات از جنبه هنر داستان نويسي شکل قصه فني را دارا نيست که نويسنده شخصيتهاي مختلفي خلق نمايد و حوادث متعدد هماهنگ و همسويي بيافريند و هماهنگي بين وقايع بگونه اي باشد که مجموع آن به يک غرض معين ختم گردد. در داستانهاي مقامات تنها دو شخصيت راوي و قهرمان و حوادث مربوط به آندو مورد توجه نويسنده است و به ديگر شخصيتها چندان اهميتي داده نشده و خصوصيات آنها و نحوه ارتباطشان با قهرمان داستان مورد توجه قرار نگرفته است. خصوصيات شخصيتي ابوالفتح اسکندري قهرمان داستانهاي مقامات نيز تنها در زبان آوري، هنر بيان و فصاحت، حرص شديد در ثروت اندوزي و بکار بستن حيله هاي گوناگون براي گدايي و سرکيسه نمودن افراد، محدود مي شود و در مجموع مقامه ها هيچگونه پيشرفت و تنوعي در ويژگيهاي شخصيتي او حاصل نشده است؛ بنابراين هدف نويسنده در داستانهاي مقامات صرفاً بيان توانايي قهرمان در حيله گري براي گدايي کردن است و همين سبک و قالب در بيشتر مقامه ها تکرار شده و حتي مقلدان همداني نيز از اين چهارچوب پا فراتر نگذاشته اند. در فن مقامه نويسي توجه به لفظ و پرداخت عبارات در حدي است که برخي از نويسندگان هدف آنرا تمرين انشاء و ممارست براي فراگيري لغات و ترکيبات و آشنايي با اسلوبهاي مختلف نظم و نثر دانسته اند و معتقدند مطالعه آن همت خواننده را پست مي گرداند، زيرا بنايش بر گدايي است. ابن طقطقي در اين مورد مي گويد: «ان المقامات لايستفاد منها سوي التمرن علي الإنشاء و الوقوف علي مذاهب النظم و النثر و فيها حکم وتجارب إلا أن ذلک مما يصغر الهمه، أذ هو مبني علي السؤال و الإستجداء فإن نفعت من جانب ضرت من جانب.»(9) گروهي از نويسندگان و مورخين در مورد ابوالقاسم حريري صاحب مقامات معروف، چنين قضاوت نموده اند که او بجز «مقامات» اثر ديگري که قابل توجه باشد، از خود بر جاي نگذاشته و تنها در اين فن، آن هم به تقليد از همداني تعدادي مقامه تأليف نموده و در ديگر فنون نثر از ذوق و نبوغ لازم برخوردار نبوده است. قلقشندي معتقد است که اين نويسندگان در مورد حريري حق طلب را اداء نکرده اند و بويژه متعرض ابن اثير (م.637ه) گشته که در «المثل السائر» در مورد وي به انصاف قضاوت ننموده و: «لم يوفه حقه و لا عامله بالانصاف و لاأجمل معه القول، فأنه قد ذکر انه ليس له يد في غير المقامات». و او را «رجل مقامات» ناميده و گفته است که وي در فنون ديگر نثر سخن نيکويي ندارد. (10) صاحب «صبح الأعشي» علت اينکه حريري در صناعت ترسل از معاصران خويش پس افتاده و در ديگر فنون نثر بجز مقامات آثار درخور توجهي خلق نکرده را چنين بيان مي کند: «و اعتذر عنه (الحريري) بأن المقامات مدارها جميعها علي حکايه تخرج إلي مخلص بخلاف المکاتبات فإنها لاساحل له، من حيث إن المعاني تتجدد فيها بتجدد حوادث آلايام و هي متجدده علي عدد الانفاس».(11) يعني مدار مقامات را بر توجه به جنبه لفظي و عبارت پردازي و سبک و قالب آنرا ثابت مي داند و بر اين باور است که در اين فن براي ابتکار و نبوغ جايي باقي نمي ماند، چرا که بناي مقامات بر موضوع «کديه» نهاده شده و داستان هر مقامه مي بايست به همين موضوع ختم گردد و اگر حريري مقامات خود را با شکل و قالبي يکسان و به سبک مقامات همداني خلق کرده است، معنايش اين نيست که او در نويسندگي از ذوق و نبوغ لازم بهره مند نبوده، بلکه خواسته است قالب معهود و پذيرفته شده اين فن را رعايت کند. به نظر مي رسد که در اين مورد قلقشندي حق مطلب را ادا کرده است، زيرا علاوه بر حريري ديگر نويسندگاني که مقامات نوشته اند نيز همين قالب و سياق را گاه با اندک تفاوتي در سبک رعايت کرده اند و حتي عدد پنجاه که تعداد مقامات بجا مانده از همداني است هم کم و بيش از سوي صاحبان اين فن رعايت گرديده و اين امر نشان مي دهد که قالب معهود مقامات همداني و اين امر که مقامه مي بايست بر موضوع «کديه» بنا شود، از سوي نويسندگان پس از وي پذيرفته و رعايت شده است. برخي از محققان معاصر نيز معتقدند که هدف بديع الزمان از انشاء مقامات اين بوده است تا اقتدار لغوي و آگاهي خويش از فنون ادب و لغت عرب را به نمايش بگذارد و به همين جهت به جنبه داستان پردازي مقامات چندان توجهي نکرده است. «آدام ميتز» مقامات را نوعي ادبيات مي داند که مخاطبان آن بلغاء و خواص هستند و مي گويد: «از آنجا که عوام بيشتر به زيبايي قصه و ربط اجزاء و عناصر آن با يکديگر توجه دارند و ادباء و بلغاء بيشتر توجهشان به اسلوبهاي زباني معطوف است، بنابراين طبيعي است که نويسنده به جنبه داستان پردازي مقامه چندان توجهي نداشته باشد»(12). شوقي ضيف هم براي مقامه هدف تعليمي قائل است و غرض از انشاي آنرا آموزش لغات و تعبيرات غريب زباني مي داند، نه قصه پردازي و داستانسرايي و از اين جنبه آن را در رديف ارجوزه هاي (13) قرار مي دهد (14) وي نظر خود را در اين مورد چنين بيان کرده است: «ليست المقامه قصه و إنما هي حديث أدبي بليغ و هي أدني إلي الحيله منها إلي القصه فليس فيها من القصه إلا الظاهر فقط، أما في حقيقتها فحيله يطرفنا بها بديع الزمان و غيره لنطلع من جهه علي حادثة معينه و من جهه ثانية علي أساليب أنيقه ممتازه بل إن الحادثه التي تحدث للبطل لا أهميه لها إذ ليست هي الغايه، إنما، الغايه التعليم، و الاسلوب الذي تعرض به الحادثه. و من هنا جاءت غلبه اللفظ علي المعني في المقامه. فألمعني ليس شيئاًمذکوراً و انما هو خيط ضئيل تنشر عليه الغايه التعليميه و لعل ذلک ما جعل المقامه منذابتکرها بديع الزمان تنحو نحو بلاغه اللفظ و حب اللغه لذاتها، فالجوهر فيها ليس اساساًو إنما الاساس العرض الخارجي. و کان لذلک وجه من النفع فإن الادباء انساقوا إلي الثروه اللفظيه و أخذوا يبتکرون صوراً جديده للتعبير و لکن في حدود سطحيه و کانما الجموا عقولهم و أطلقوا ألسنتهم فلم يتجهوا بالمقامه إلي وصف حوادث النفس و حرکتها و لا إلي الإفساح للعقل کي يعبر عن العواطف و يحللها و إنما اتجهوا بها إلي ناحيه لفظيه صرفه، إذ کان اللفظ فتنه القوم و کان السجع کل ما لفتهم من جمال في اللغه و أساليبها و کانت ألوان البديع کل ما راعهم منها و من أسرارها». (15) غلبه لفظ بر معني و توجه بيش از حد به لغات و ترکيبات غريب و گرفتار آمدن نويسنده در دام تکلف و آرايش سخن، سبب شده است برخي مقامه هاي بديع الزمان بر هيچ حادثه و حتي حيله اي از جانب قهرمان مبتني نباشد و از قالب داستان خارج گردد؛ مقامه هاي «مغزليه»، «عراقيه، «قريضيه»و «حمدانيه» از اين نوع هستند. با اين وجود، نمي توان مدعي شد که مقامات بکلي از هنر قصه پردازي و داستان نويسي بدور است و ويژگيهاي يک قصه موفق در هيچيک از مقامه هاي بديع الزمان بچشم نمي خورد و هدف از اين فن صرفاً آموزش غرائب لغت، تعليم انشاء، آشنايي با اسلوبهاي زباني و تمرين فصاحت و بلاغت است، زيرا برخي مقامه ها نظير «مضيريه»، «بغداديه»، «بشريه» و «اسديه» تمامي عناصر لازم براي يک قصه کامل و موفق را دارا هستند. مقامه «اسديه» (16) بديع الزمان در واقع يک داستان کامل و به تمام معنا فني است، زيرا تمامي عناصر يک قصه موفق را در خود دارد. در اين مقامه براي قهرمان داستان دو ماجرا اتفاق مي افتد که هر کدام به تنهايي مي تواند موضوع يک قصه کامل باشد: ماجراي اول از اين قرار است که عيسي بن هشام به قصد ديدار ابوالفتح اسکندري با عده اي به جانب شهر «حمص» (17) روانه مي گردد؛ در ميانه راه و هنگام نيمرزو در دامنه کوهي زير درختان «ألاء و أتل»(18) به استراحت مي پردازند و خواب بر آنها غالب مي شود که ناگاه با صداي شيهه اسبها از خواب بيدار مي شوند و سلاح بر مي گيرند و درمي يابند که شيري قصد جان آنان نموده است؛ در نهايت بعد از اينکه شير يک نفر از جوانان همسفر عيسي را مي درد، او عماما خود را در دهان شير فرو مي کند و او را از پاي در مي آورد. در ماجراي دوم بعد از آنکه عيسي و همراهانش اسبهايشان را که به ارتفاعات گريخته اند، تعقيب مي نمايند و آنها را به دشت باز مي گردانند و در حاليکه آب و غذايي برايشان باقي نمانده است، ناگاه از دور سواري را مي بينند و به جانب او مي روند؛ پس از سؤال و جواب معلوم مي گردد برده اي است که پادشاه قصد جانش را نموده و او به بيابان گريخته است. جوان عيسي بن هشام و همراهانش را به جانب چشمه آبي در دامنه کوه راهنمايي مي کند و وقتي به چشمه آب مي رسند، کمر به خدمت مي بندد و زينها را از پشت اسبان فرود مي آورد و اسبها را مي بندد و گليمها را براي استراحت افراد مي گستراند. او در اين ميان شيرينکاريهايي نيز از خود به نمايش مي گذارد تا اعتماد عيسي و همراهانش را جلب کند، اما ناگاه تير و کمان بر مي گيرد و بر اسب عيسي سوار مي شود و يک نفر از همراهان را به قتل مي رساند؛ اين در حالي است که اسبها بسته اند و همسفران به سلاحهاي خود دسترسي ندارند و کاري از آنها ساخته نيست. در اين اوضاع و احوال جوان از افراد مي خواهد که هر کدام دست آن ديگري را با ريسمان ببندد تا او با خيال راحت بتواند اموال آنان را سرقت کند. سرانجام قهرمان داستان مي ماند و کسي نيست دست او را ببندد، جوان لباسهاي يکايک افراد را از تنشان درمي آورد تا اينکه نوبت به عيسي مي رسد و از او مي خواهد تا جامه ها و کفشهايشان را از تن درآورد؛ عيسي بهانه مي آورد و مي گويد: کفشها را زماني در پاي نموده که چرم آن مرطوب بوده و اينک چرمش خشک شده است و از پايش بدر نمي آيد و هنگامي که جوان خود تصميم مي گيرد کفش از پاي او در آورد، قهرمان ماجرا خنجري در شکمش فرو مي کند و او را به قتل مي رساند. در اين مقامه اتفاقات و حوادث چنان سريع و غافلگيرانه به وقوع مي پيوندد که تعجب و حيرت خواننده را بر مي انگيزد، زماني که عيسي و همسفرانش دچار مشکل مي شوند، ترس سراسر وجود خواننده را فرا مي گيرد، اما در نهايت نويسنده، گره قصه را با سرپنجه تواناي قهرمان داستان مي گشايد و با کشته شدن «شير» و «جوان سارق» ترس و وحشت در وجود خواننده جاي خود به سکون و آرامش مي دهد و داستان با سرانجامي نيکو به پايان مي رسد. تسلسل حوادث، تحرک، دقت توصيفات، تصويرگري صحنه ها، هماهنگي سياق عبارات با صحنه ها و حوادث و بالاخره طرح و توطئه و گره گشايي، سبب شده است تا داستان اين مقامه شکل يک قصه فني را بخود بگيرد. در مقامه «بغداديه»(19) حيله گري عيسي بن هشام صورت کلاهبرداري حرفه اي دارد و او به شکلي زيبا و باور نکردني روستايي ساده لوح بخت بر گشته اي را مي فريبد و پرداخت بهاي کباب و حلوايي را که خورده اند به او تحميل مي کند. در اين مقامه حيله گري قهرمان داستان با فکاهه و لطيفه همراه است و گفتگوي ميان شخصيتها طبيعي و مناسب با فضاي داستان مي باشد. در مقامه «مضيريه»(20) که داستان آن زيباترين و مفصلترين داستان در ميان قصه هاي مقامات است، «تاجر بغدادي» با بياني شيرين جزء جزء زندگي بازاريان نوکيسه آن عصر را توصيف مي نمايد؛ از ديوارها و فرش منزلش و نجاري که درها و پنجره هاي آن را ساخته است و از لوازم منزل همچون طشت و ابريق و سفره و دستمال سفره و از خدمتکار خانه و... سخن مي گويد و بخل و زرنگي و مال دوستي و فرصت طلبي اين طبقه از اجتماع آن روزگار را بخوبي توصيف مي کند. در داستان اين مقامه حوادث و پيشامدها يکي پس از ديگري رخ مي دهد و شخصيتها هر کدام نقش خود را بخوبي ايفاء مي کنند؛ صفات و خصوصيات شخصيتي تاجر بغدادي که نقش اول داستان بر عهده اوست، از گفتارش و نقش او در کل قصه بخوبي پيداست. او تاجري نوکيسه است که بعد از فقر و ناداري اينک بر ثروت قابل توجهي دست يافته و به همين لحاظ خود او نيز از داشتن اين همه ثروت و مکنت در عجب است و پيوسته دارايي خود را به رخ ديگران مي کشد و در توصيف آن سخن را به درازا مي کشاند. از جنبه روان شناختي و تحليل شخصيت، او کسي است که براي بدست آوردن ثروت از هيچ نيرنگي فرو گذار نمي کند، بسيار فرصت طلب است و از اينکه ديگران به سختي دچار شوند تا او به منافعش دست يابد، خرسند مي گردد. او گردنبند زني را که از روي ناچاري و به علت گرفتاري آنرا به بازار آورده تا بفروشد، به بهاي اندک از چنگش درآورده و به اين امر افتخار مي کند و تا بدان حد فرصت طلب مي باشد که اثاثيه منزلش را از کالاهاي مصادره اي و به غنيمت گرفته شده خريداري کرده است. بعلاوه، پرگويي او و اينکه سؤالاتي را که طرح مي کند، منتظر پاسخ از سوي شنونده نمي ماند و خود پاسخ مي دهد نيز حکايت از عدم تعادل رواني وي دارد.همسرش را براي شنونده چنان توصيف مي کند که گويي کالايي است و آن را در دکان براي فروش عرضه نموده و در مورد او همانگونه سخن مي گويد که در مورد اثاثيه منزلش داد سخن داده است. نکته درخور تأمل اينکه، مقامه هايي که جنبه داستان پردازي آن بارزتر است و از هنر داستان نويسي بهره بيشتري دارد، از موضوع «کديه» که اغلب مقامه ها بر آن مبتني است، خارج مي باشد و قهرمان داستان شخصيتي غير از ابوالفتح اسکندري است؛ اين امر نشان مي دهد که بديع الزمان در هنر داستان پردازي ماهر و صاحب نبوغ بوده است، اما پايبندي او به موضوع دريوزگي سبب گشته تا ذوق و هنر و استعداد وي در داستان پردازي آنگونه که بايد و شايد در قالب مقامات تجلي نيابد، زيرا ناچار بوده است داستان هر مقامه را بگونه اي تنظيم و ترسيم نمايد که تماماً با موضوع گدايي قهرامان داستان از جماعت حاضر به پايان بسد. مثل بديع الزمان و مقامات او و پيروي تمامي مقامه ها از سبک و قالب يکسان و رشد نيافتن جنبه داستان پردازي آن، مثل کسي است که عضوي از اعضاي بدنش به عنوان مثال دست يا پا - را با رشته اي در بالا محکم ببندد که در نتيجه رشد عضو مورد نظر متوقف مي گردد. (21) و سرانجام مي توان چنين استنباط کرد نويسندگان مقلد بديع الزمان همداني در مقامه نويسي، به تقليد صرف اکتفاء نموده و هيچگونه ذوق و ابتکاري از خود نشان نداده اند؛ به عبارت ديگر بديع الزمان در اين مسير اولين گامها را برداشته است و ديگران مي بايست مسير او را ادامه مي دادند و اين فن را بکمال مي رساندند، زيرا هر فن نوظهور و ابتکاري در آغاز به شکل تکامل نيافته ظهور مي نمايد و بتدريج مراحل کمال را طي مي کند. پی نوشت ها :   *استاديار زبان و ادبيات عربي 1-عبدالعزيز البشري، لمختار، مصر، مطبعه المعارف، 1937م،ج1،ص24. 2-جرجي زيدان، تاريخ آداب اللغه، بيروت؛ دارالفکر، الطبعه الاولي،1416ه ج2،ص321. 3-منظومه اي است منشوب به «هومر» شاعر يوناني قبل از ميلاد، اين اثر معروفترين حماسه ي دنياي قديم و از شاهکارهاي ادبيات جهان به شمار مي رود و شامل بيت و چهار سرود است درباره ي جنگ يونانيان با مردم «تروا» بر سر ربوده شدن «هلن» شاهدخت يوناني بدست «پاريس» فرزند پادشاه تروا. ر.ک: فرهنگ معين، اعلام. 4-حماسه بزرگ هندوان به زيان سانسکريت و شامل هجده کتاب. تأليف آن را به «وياسا» فرزانه هند نسبت مي دهند اين حماسه بوسيله صد شاعر در طي چند قرن سروده شده و مشتمل بر صد هزار بيت مي باشد و در مورد جنگهاي «کوروها»، «پاندوها» و فتوحات «کريشنا» و «ارجونا» به نظم در آمده است. 5- بلند ترين داستان حماسي در ادب عربي است که شخصي به نام «يوسف بن اسماعيل» در قرن چهارم هجري آن را ساخته است. اين داستان شرح وقايع زندگي «عنتره بن شداد عبسي» شاعر جاهلي و صاحب «معلقه» معروف است. در اين قصه عشق عنتره به دختر عمويش، «عبله» و شجاعت و جوانمردي او به شکل زيبايي به تصوير درآمده است. ر.ک: موسي سليمان، الأدب القصصي عند العرب، دارالکتاب اللبناني، طبعه خامسه، 1983،ص172به بعد. براي شرح حال عنقرة ر.ک: جرجي زيدان، ج1،ص119و شوقي ضيف، تاريخ الأدب العربي، العصر الجاهلي، قاهره،دارالمعارف، الطبعه الثامنه، ص369و370و عمر فروخ، تاريخ الأدب العربي، بيروت، دارالعلم للملابين، الطبعه الخامس، 1984،ج1،ص207. 6-در اين داستان حوادث جنگهاي دو قبيله همراه با خرافات و افسانه هاي بسيار آورده شده است روايت اين قصه تاريخ به «محمدبن اسحاق» صاحب السيره النبويه نسبت داده مي شود و در ضمن آن اخبار جنگ «بسوس» همراه با قصايد حماسي بسيار وارد شده است. ر.ک: موسي سليمان، ص161، و محمد احمد جمادالمولي و ديگران، قصص العرب، الطبعه الرابعه، 1381،ه ج 3،ص356-366. 7-توابع جمع تابع به معني جني و جنيه و زوابع جمع زوبعه: نام شيطاني است که رئيس جنيان است. «التوابع و الزوابع» رساله ي ارزشمندي است که ابوعامر ابن شهيد اندلسي آنرا در معارضه با «رساله ي الغفران» ابولعلاء تاليف نموده است. موضوع اين دو اثر طرح مشکلاتي ادبي و عقلي در قالب قصه است و از جهاتي با هم متفاوتند. اين شهيد بيشتر به مشکلات ادبي و بياني پرداخته، در حالي که ابولعلاء مسائل فلسفي و ديني را مورد کنکاش قرار داده است. ر.ک:زکي مبارک: النثر الفني في القرآن الرابع، قهره، دارالکتب المصريه، الطبعه الاولي، 1352،ه ق. ج1،ص258-261. 8- کديه: بر گرفته از واژه فارسي «گد» به فتح اول و سکون ثاني است که به معني «گدا» يعني کسي که گدايي مي کند و نيز به معناي گدايي کردن بکار رفته است. «گدا» به کسر اول در زبان اوستايي به معني خواهش کردن و خواستن مي باشد. ظاهراً اين واژه از فارسي وارد زبان عربي شده و فعل (کدي) و مصدر «تکديه» به معني از ديگران پول و خوردني و پوشيدني براي رفع حاجت طلب کردن و نيز اسم فاعل «مکدي» از آن مشتق شده است؛ اما واژه «مکدي» در زبان عربي با اصل معناي فارسي آن اندک تفاوتي يافته است. زيرا مکدي به معناي کسي است که گدايي را حرفه خود ساخته و به صورت ناشناس و با بکار بردن حيله گدايي مي کند. ر.ک: برهان قاطع، ذيل واژه «گد» و زير نويس آن. 9-الفخري في الأداب السلطانه، مصر، المطبعه الرحمانيه، 1924م،ص13. «از مطالعات مقامات جز تمرين انشاء و آگاهي از اسلوبهاي نظم و نثر سودي حاصل نمي آيد. هر چند مقامات در بردارنده ي حکمتها و تجارب نيکويي است، اما از آنجا که بنايش بر گدايي مي باشد، همت خواننده را پست مي گرداند؛ بنابراين از جهتي سودمند و از سوي ديگر زيانبار است». 10-القلقشندي، صبح الاعشي في صناعه الإنشاء مصر، المؤسسه المصريه العامه، [بي تا]، ج14صص110و111. 11-همان مآخذ، ص111. 12-الحضاره الإسلاميه في القرن الرابع الهجري، ترجمه محمد عبدالهادي ابوريده، قاهره، مطبعه لجن التأليف و الترجمة و النشر، 1359ه.ق، ج1،ص412. 13-ارجوزه بر قصايدي که در بحر «رجز» گفته شده باشد اطلاق مي گردد. ر.ک:لسان العرب، دارالمعارف، ماده «رجز». 14-شوقي ضيف، تاريخ الادب العربي، العصر الإسلامي، قاهره، دارالمارف، الطبعه الثامنه، [بي تا]ص404. 15-ر.ک:المقامه، (سلسله فنون الأدب العربي)، بيروت، لبنان، مکتبه الأندلس، طبعه ثانيه، 1956م،ص9. 16-مقامات بديع الزمان همداني، شرح استاد محمد عبده، بيروت، المطبعه الکاثوليکيه، طبعه ثالثه، 1924م،صص33-43. 17-شهري است از شهرهاي قديمي و تاريخي سوريه و مرکز استاني به همين نام. اين شهر در قديم جزو قلمرو حکومت سلسله هاي «بني حمدان» و «فاطميون» بوده است. از آثار تاريخي آن مي توان قلعه معروف اين شهر و قبر «خالدين وليد» را نام برد. 18-إلاء و أثل دو نوع درخت هميشه سبز است که در باديه هاي جزيره العرب مي رويد. برگها و ميوه اين درختان داراي طمعي تلخ است و عرب کسي را که داراي ظاهري زيبا و فريبنده و باطني بد باشد، به اين دو درخت تشبيه مي کند. 19-شرح مقامات بديع الزمان، ص63. 20-همان مأخذ، صص109-127. 21-ويکتور الکک، بديعيات الزمان، بيروت المطبعه الکاثوليکيه، [بي تا ]ص102.   منبع:پايگاه نور- ش 15  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 953]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن