تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 16 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم، بزرگ‏ترين ـ فرمود ـ يا با عظمت‏ترين نام خداوند است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

ترازوی آزمایشگاهی

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

خانه انزلی

تجهیزات ایمنی

رنگ استخری

پراپ فرم رابین سود

سایت نوید

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1799631557




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

از خرقه تا مصائب


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
از خرقه تا مصائب
از خرقه تا مصائب   نويسنده: ياسر آيين   اگر از دريچه شناخت به نظاره بنشينيم، علم، اخلاق و هنر را به عنوان سه گام اساسي در فهم، درک و انتقال يک شناخت مي يابيم که البته ترتيب قرار گرفتن آنها به همان اندازه مهم است که نفس خود شناخت. علم نخستين نتيجه اي است که پس از رويارويي با چيزي به وجود مي آيد و در نگاه کلي مي تواند گستره اي وسيع را شامل شود؛ از يک متعلق سطحي براي يک گرايش و احساس گذرا گرفته تا بينشي عميق و همه جانبه در خصوص موضوع که اين خود پديدآورنده مراتب و سطوح علمي انسان نسبت به يک موضوع خواهد بود. چه هر اندازه قوت اين مرحله از شناخت بيشتر و کامل تر باشد، پشتوانه اي قوي براي گام هاي آتي فراهم مي گردد. کمي جلوتر، اخلاق عبارتست از درک و وجدان فهمي که در مرحله نخست شناخت – علم – صورت گرفته است و باز هم آن قدر که علم انسان نسبت به يک موضوع کامل تر باشد، زمينه براي تأثير آن موضوع در او بيشتر و بيشتر مهيا مي شود. نتيجه آنکه ماهيت اخلاق به ظهور رسيدن علم انسان در وجود اوست و رسالت آن انتقال موضوع از ذهن به عين و از گوش به آغوش! اما فرآيند شناخت در اين مرحله پايان نمي گيرد بلکه در گام نهايي و سومين، شکلي ديگر مي يابد تا خود آغازگر دور جديدي از شناخت باشد و اينگونه هنر به وجود مي آيد تا نخست از علم و اخلاق خبر دهد و سپس با فراهم آوردن زمينه اي براي مواجهه جديد، سير شناختي ديگري را که باز خود دربر گيرنده علم، اخلاق و هنر است رقم زند. اين چنين معرفت جريان مي يابد و از مبدأ اوليه خود با طي طريق در مراحل سه گانه شناخت، گستره وجود را در مي نوردد و پيش مي رود. حقايق قدسي و الهي که در قالب معارف ديني به ظهور رسيده اند نيز بر قاعده شناخت استوارند. دغدغه فهم انسان از حقيقت وجود خود و تلاش بي وقفه او براي معنايابي براي زندگي، خواستگاه قدرتمندي براي او در مواجه با دين و معنويت ساخته است، تا آنجا که جدا انگاري پرستش از انسان در مسير تاريخ همان اندازه شدني است که سعي در تجميع نقيضين، همين مواجهه انسان با حقيقت، علم و اخلاق و هنر قدسي را مي سازد که در بينش توحيدي در قالب وحي، نبوت و رسالت تجلي مي يابد و در نگاه غير الهي به شکل ناقص به صورت روشنايي يافتن، به روشنايي رسيدن و به روشنايي رساندن؛ چه از نوع بودايي و هندي و چه از نوع روشنفکري غربي. اصحاب اديان مي کوشند همچون صاحبان آنها علاوه بر فهم، درک و تخلق آموزه هاي اساسي آن دين، طريقي براي انتقال اين آموزه ها به ديگران بجويند تا از اين راه خدمتي کرده باشند و انسان هاي غرق در جهل و ضعف را به نجاتي برسانند. اين چنين است که هنر در کنار شکوه بي مثالش، ارزشي علمي مي يابد و ابزاري مي شود براي انتقال آنچه هنرمند ديني – از علم و اخلاق – در خود فراهم آورده است؛ گذشته از عملکرد دو گروه که يک دسته ناشيانه از کنار اخلاق مي گذرند و عجولانه به هنر مي رسند تا علم ذهني خود را به رخ ديگران بکشند بي آنکه خود بهره اي از آن برده باشد و ديگراني که آگاهانه و از روي عناد با تغيير و تحريف مواضع پيام – در مرحله هنر – سعي در انحراف فرآيند شناخت دارند. انسان هايي که از فرصت مواجهه خود با حقيقت چشم مي پوشند به ناچار و بر حسب همان دغدغه هميشگي، معنادهي به زندگي را بر معنايابي در زندگي ترجيح مي دهند و اين گونه حقيقت آسماني جاي خود را به واقعيت خاکي مي دهد و شناخت قدسي در چارچوب و هم و پندار و اسطوره زنداني مي شود. هر چند نمي توان نقش پرستش را در طول تاريخ زندگي آدمي ناديده گرفت اما دليلي بر پرستيدن هميشگي يک موجود متعالي و صرفا روحاني توسط او نيز وجود ندارد، چه اينکه با مطالعه شيوه زندگي انسان در لابلاي اوراق تاريخ شواهدي مبني بر پرستش اشيا و موارد متفاوت و بسياري به دست مي آيد تا آنجا که شايد بتوان ادعا کرد شمار خداياني که انسان در غير مسير خداپرستي – به مفهوم متکامل و متعالي آن – بدان ها دل سپرده است، به بي نهايت برسد؛ خدايان آسمان و زمين، خدايان جنسي، حيواني و انساني. در زمره خدايان حيواني مي توان گفت تقريباً همه حيوانات در گوشه هايي از زمين، روزي مورد پرستش بوده اند و اين خود زمينه اي براي توتم پرستي بوده است. با وجود اين بسياري از خدايان انساني ظاهراً مردگاني بوده اند که در نتيجه نيروي تخيل زندگان، پس از مرگ، قداست يافته اند. همچنين در بسياري از زبان هاي اوليه، کلمه اي که به معناي خداست در واقع مرد مرده معنا مي دهد و حتي کلمه انگليسي spirit و کلمه آلماني geist در آن واحد، هم به معني روح هستند و هم به معني شبح. اين جريان جايگزين خداشدنِ وهم، نقش و جسم – که بر عدم ايمان به غيب و ضرورت احساس مادي خداي ماوراء طبيعت تأکيد مي ورزد – با گذر از پيچ و خم هاي آني ميسم ابتدايي و الهه پرستي هند و مصر و يونان و روم، بالاخره در تصادفي با راه اصلي و در ماجراي ظهور عيسي مسيح به اوج خود مي رسد تا در نهايت اين انسان باشد که خداي خود را به دنيا آورد و همو او را به صليب کشد و دوباره منتظر بماند تا در زماني ديگر بيايد و آدمي را نجات بخشد؛ حادثه اي که در حدود بيست قرن پيش و در سرزمين هاي واقع در کناره هاي شرقي مديترانه به وقوع پيوست و هر چند در آن زمان مهم پنداشته نشد اما تأثيري که در تاريخ بعد خود گذاشت تا حدي بود که امروزه به عنوان محصول نهايي جريان شرک، اعتقاد بخش زيادي از افراد جامعه کنوني بشر را – مستقيم و غير مستقيم – تحت تأثير قرار داده است. از ميان همه ايده هايي که ادعاي نجات دارند، تنها و فقط مسيحيت است که مبتني بر يک سري تحولات فکري و تاريخي توانايي يافت همه آنچه را که از علم و اخلاق در درون دارد به يک باره و به بهترين شکل ممکن در معرض حس مخاطب خود قرار دهد. اين ويژگي که برآمده از خاستگاه و تعاملات فرهنگي مسيحيت است باعث مي شود، مخاطب هنر مسيحي تنها با مواجهه ديداري عناصر هنري شکل گرفته در حوزه مسيحيت، استعداد، آگاهي و علم – براي مخاطب برون فرهنگي – و نيز اخلاق و احساس – براي مخاطب درون فرهنگي – را بيابد و با هر آنچه در خصوص شخصيت اصلي مسيحي وجود دارد، ارتباط برقرار کند. تصوير و يا مجسمه مسيح مصلوب – حتي بدون وجود عناصري همچون فرشته هاي بالدار سفيدپوش و يا کبوتران سفيد که هر يک بار معنايي خاص دارند – خود در بردارنده يک دنيا اعتقاد و احساس است و تجربه ديدن آن مي تواند سرگذشت، الوهيت، رسالت و نجات بخشي مسيح را براي آدم هاي زمان ها و جغرافياهاي گوناگون بازگو کند و اين تمام آن چيزي است که هنر مسيحي رسالتش را بر دوش مي کشد، البته اگر موسيقي و ادبيات را هم بتوان به اين مجموعه ضميمه نمود، بيش از پيش وزنه هنري مسيحيت سنگين تر مي شود. مسيح در زماني پا به عرصه وجود گذاشت که در ميان جامعه يهوديان آن هنگام، انديشه ظهور نجات بخشي مسيحايي که مي آيد و به رنج هاي قوم اسرائيل پايان مي دهد و حکومت آرماني يهود را تحقق مي بخشد، رفته رفته در افواه و افکار ريشه مي گرفت و پررنگ تر مي شد. تجربه تلخ تبعيد، در کنار فرقه گرايي يهوديان و اختلافات ديني بر سر قرائت هاي گوناگون از شريعت و متون مقدس از سويي و زندگي تحت سلطه امپراطوري روم و تحمل آشوب ها و لشکرکشي هاي رومي از سويي ديگر به اين احساس همگاني مبني بر انتظاري بزرگ براي نجات بخش موعود قوم بني اسرائيل دامن مي زد. در سرزمين هاي شمالي نيز مردمان يونان در حال گذران آخرين دوره از تمدن خود بودند که پس از عصر باستان و طلايي قديم با لشکرکشي هاي اسکندراني رو به اضمحلال گذاشته بود و در نهايت در مقابله حمله روميان صحنه را رها کرده بود. فضاي الهه پرستي و خردگرايي آن باعث شده بود تا فرهنگ خشک و جامد يونان به ضميمه خشونت و وحشي گري رومي چه در فتح سرزمين ها و چه در ارضاي شهوات، تمام اروپا و مستعمرات رومي آن زمان را در بر بگيرد و تولد، زندگي و سرگذشت عيسي مسيح حادثه اي بود که هر چند حقيقتاً وجود داشت اما برداشت ها و روايات بسيار و متفاوت از آن – که حتي در برخي موارد متناقض مي نمايند – باعث شد تا تصوير درستي از آن به دست نيابد و تا امروز نيز، هر قوم و فرقه اي برداشتي منحصر به خود از اين داستان مبهم داشته باشد؛ پرواضح است که در جريان شناخت، آن هنگام که علم به يک موضوع دچار نقصان و زوال تبديل شود، اخلاق و هنر برخاسته از آن موضوعات نيز تغييرات و تأثيراتي را برمي تابد. پشتوانه محتوايي اين تأثيرات برخاسته از برداشتي يهودي – رومي بود که علاوه بر تأکيد ويژه بر اصالت پدري – که در يهوديت به صورت پدرانگاري خداوند براي اسرائيل و در انديشه رومي به صورت انديشه پدرسالارانه اي که در همه حوزه هاي زندگي روميان، از خانواده گرفته تا حکومت و سياست وجود داشت – نگاهي متفاوت به موضوع مسيح داشت که او را به عنوان يک عصيان گر، چه در حوزه ديانت و چه در حوزه سياست، قلمداد مي کرد. از ديدگاه دستگاه ديني يهود و همچنين دستگاه حکومت روم، عيسي يک شورشي بود که با گفتارها و اعمال متفاوت و منحصر به فرد، هم در مقابل جريان حاکم ديني جامعه آن زمان و آن سامان موضع گرفت و هم بالاخره به جرم اخلال در نظم عمومي، در يک فرآيند مشترک، با توصيه يهوديان و به دستور حاکم رومي اورشليم به صليب کشيده شد و مجازات گرديد. اما اين همه ماجرا نبود چرا که عده اي ديگر برداشتي متفاوت از آنچه رخ داد انجام دادند؛ اين جريان که از متن خود يهوديان و البته با پشتوانه فکري يوناني به راه افتاد و بعدها نام مسيحيت به خود گرفت، به اين گزاره معتقد شد که عيسي، همان خداست که بر بشر ظاهر شد و به صليب کشيده شد. اين زمينه فکري به همراه گرايشات فرهنگ يوناني سبب گرديد تا مرام جديدي موسوم به مسيحيت با درونمايه هايي همچون انسان – خدايي، فداکاري خدا براي نجات بشر، نفي شريعت و ايمان گرايي صرف پديد آيد؛ گويي در مسيحيت تازه متولد شده از طرفي پدر آسماني يهوديان به زمين نزول کرد و از طرف ديگر زئوس که خود در صدر خدايان يونان قرار داشت – و بعدها اين نقش را در روم به عهده گرفت – رنگي روحاني زده شد و به عيسي تغيير نام يافت. مسيحيان بر همين روال راه خود را از هم کيشان يهودي شان جدا کردند و با تکيه بر نوآوري هاي اعتقادي شخصي به نام پولس – که خود حاصل سنتز فرهنگ يهودي و يوناني بود – به ايجاد يک دين جديد کمر بستند. ديني که رفته رفته با توجه به ماهيت عاطفي اش، اروپاي خشک و خشن آن زمان را درنورديد و پس از چندي در امپراطوري روم به رسميت رسيد. تأثيرات مسيحي در همه حوزه هاي هنري نيز قابل مشاهده است؛ نمادهايي چون مسيح مصلوب و مادر و فرزند جاي خود را در هنر نقاشي و مجسمه سازي زمانه آغازين تاريخ مسيحيت به گونه اي گشودند که بعدها بخش غالب هنر نجات انديشانه بشري به اين مفاهيم اختصاص يافت. از باب نمونه اين تأثير را مي توان در تغيير تمثال ها و مجسمه هايي که از زئوس در هيأتي برهنه و در بلندي ايجاد شده بود، به تماشا نشست که در فضاي جديد، همگي خرقه اي به تن کردند و به عنوان خداي آسماني مجسم و جايگزين خداي خدايان کوه المپ نمودار شدند. همچنين هنر موسيقي دچار تحول شد و با توجه به زمينه موجود در ميان يهوديان درباره تأکيد بر دعا و مناجات آوازگونه و نيز مراسم عرفاني و اسرار آميز ديونوزوسي در يونان هلني که موسيقي جزء لاينفک آن به شمار مي رفت، در خدمت انديشه مسيحي قرار گرفت. از سوي ديگر متون اناجيل نگاشته شده توسط نويسندگان مسيحي در حوزه ادبيات و هنر مکتوب، نمونه هايي قوي از زندگي نامه و روايت تاريخي محسوب مي شوند که با هدف ترسيم زندگاني و پيام مسيح قابليت مي يابند تا به آثاري فاخر در هنر داستاني و ادبيات نمايشي تبديل شوند. اين تأثيرات مهم تاريخي در زمينه هاي نقاشي، مجسمه سازي، موسيقي و ادبيات باعث شد تا ظرفيت ويژه اي براي مسيحيت به وجود آيد تا با کمک آن بتواند جاي جاي محيط اثرگزاري فرهنگي خود و در رأس آن کليسا را به نمايشگاهي از نقش و مجسمه تبديل کند که در آن به طور همزمان هم مي نوازند و هم قطعاتي از اناجيل و سرودهاي مذهبي را زمزمه مي کنند. جالب آنکه اين وضعيت تنها به زمان سلطه نظام کليسايي در سده هاي مياني محدود نمي شود و رنسانس نيز – عليرغم اين که در بطن خود نگاهي انتقادي به دين داشت – باعث تعطيلي هنر مسيحي نگرديد و چه بسا آن چه در واقع رخ داد بيش از پيش به شکوفايي و باروري جريان تفکر مسيحي در هنر انجاميد. در رنسانس هر چند بساط دينداري برچيده شد اما ايده مسيحي در قالب هنر ادامه يافت و حتي به همت افرادي همچون داوينچي که دستي توانا در هنر و صناعت داشتند، پا به پاي پيشرفت هاي تکنيکي پيش آمد تا در نهايت در پيوند هنر و صنعت – سينما – به کامل ترين مرتبه خود دست يابد. سينما از آن جهت که تصوير، صدا و روايت را در خود پيوند زده است، رفته رفته به ابزاري بي رقيب در خدمت هنر تبديل شد تا از آن پس مسئوليت انتقال و انتشار بهتر آنچه آدميان در سر مي پرورانند را بر دوش گيرد. نيز سينما در فرهنگ و جغرافيا متولد شد که تفکر و هنر مسيحي تا عميق ترين لايه هاي زندگي مردم و حتي نخبگان پيش رفته بود. حال آنکه از سوي ديگر تبليغ و ارشاد خستگي ناپذير قديسان، جزءِ پر رنگ فعاليت هاي ديني مسيحي به شمار آمده و مي آيد. اين عوامل به ضميمه دارايي هاي فرهنگي و تکنيکي اروپائيان که ذکر آن گذشت، باعث شد تا قابليت هاي هنر مسيحي با توانمندي هاي سينمايي گره بخورد و در جريان يک انطباق موفق – هم چنان که کتاب مقدس اولين محصول دستگاه چاپ بود – از همان ابتدا پاي مسيح به سينما باز شود. از اين زاويه، پرداختن سينماگران به مسيح و روايت ماجرا و آموزه هاي او در بدو تولد هنر هفتم به دو انگيزه متمايز اما نزديک به هم بازمي گردد؛ نخست علاقمندي و تلاش عيسويان براي فريادکردن آنچه بدان معتقد بودند – که از قضا ميراث پربار هنري شکل گرفته در مسير تاريخ آنها خود به تنهايي نقش موثري در موفقيت شان داشت – و ديگر تمايل اهالي سينما به پاسخگويي و بهره مندي از اقبال مخاطبان مسيحي به ترسيم ملموس و چندباره آنچه يک عمر فقط از راه شنيدن، تجربه اش مي کردند. بازنگري کارنامه آثار سينمايي که به طور مشخص به سوژه مسيح پرداخته اند نکات قابل توجهي را در پي دارد. در بررسي اين آثار که گاه به سينماي مسيحي و گاه به سينماي مسيحيان ناميده مي شود، تقريباً مضامين مشترکي به چشم مي خورد. مفاهيمي چون تجسد، گناه ازلي، ايمان، عشق، رنج، صليب، فداء، تثليث، تقدير، رستاخيز، زندگي قديسان، تأثيرات رواني و اجتماعي اعتقاد مسيحي و احوالات دين مردان و سيستم کليسايي، غالب موضوعات اين آثار را دربرمي گيرند. فيلم هايي که درباره مسيح ساخته شده اند، بنا به ماهيت تاريخي و داستاني موضوع، يا به طور مستقيم از اناجيل – که در واقع زندگي نامه هايي از مسيح محسوب مي شوند – بهره برده اند و يا بر اساس رمان و کتابي مشخص شکل گرفته اند که هر يک از آنها در حکم اقتباسي هنري از موضوع اصلي به نگارش درآمده است. فيلم خرقه که بر اساس رماني از لويد سي. داگلاس به تصوير کشيده شد، روايت تازه اي نسبت به آثار ماقبل خود ارائه کرد. پرداختن به مسيح در داستاني فرعي و از دريچه کشمکش هاي فرمانروايي روميان که در نهايت به اورشليم کشيده مي شود، درون مايه اين اثر را شکل مي دهد؛ فيلم از پرداختن به زوايايي از داستان همچون شخصيت مريم مقدس پرهيز مي کند، صحنه تصليب را در فضاي شهودي به تصوير مي کشد و در نهايت مظاهر ايمان را تا سر حد اصالت يافتن خرقه اي از مسيح تنزل مي دهد. لوييس بونوئل در فيلم هاي نازارين و ويريديانا ترجيح مي دهد تا به جاي صحبت از داستان مسيح، روايت گر ماجراي مسيحياني باشد که همچون او سرنوشت تلخي را تجربه کرده اند. بونوئل برخلاف اعتقاد رسمي مسيحي ، رنج را نه تنها مايه رستگاري نمي داند که آن را نوعي بيماري رواني و خودآزاري جلوه مي دهد؛ ويريديانا داستان راهبه اي جوان است که از ترس از دست دادن ايمان، خلوت نشيني پيشه مي کند، لباس خشن مي پوشد، بر روي زمين مي خوابد و خود را حتي با شلاق به رنج وامي دارد. او زندگي اش را وقف گداياني کرده است که همان ها در شام آخر فيلم، مست و مجنون به خانه اش حمله مي برند و اموال و البته پاکي اش را به تاراج مي برند. قهرمان ديگر بونوئل – نازارين – نيز سخت به آيين مسيح تعصب مي ورزد که در نهايت به خاطر همين رويه و حمايتش از بينوايان، مورد خشم کليسا واقع مي شود و به جوخه اعدام سپرده مي شود؛ همچون زمينه اي که در آثاري مانند برادر خورشيد، خواهر ماه، اثر فرانکو زفيرلي، بر فساد سيستم کليسا تأکيد مي شود. دسته ديگري از فيلم ها، از جمله عيسي بن مريم اثر زفيرلي، بزرگترين داستان عالم ساخته جرج استيونس، انجيل به روايت متي به کارگرداني پيرپائولو پازوليني و نيز عيسي ساخته جان کريش، سعي کرده اند تا روايتي متقن و دسته اول از ماجراي مسيح ارائه دهند تا آنجا که سازندگان فيلم عيسي بر انطباق خود با انجيل لوقا تأکيد مي ورزند و ديگري اين تأکيد را در درون نام خود تکرار مي کند. هرچند همه اين آثار قصد دارند تا با پرداختن به جزئيات زندگي مسيح، تصويرگر حقيقت باشند اما تفاوت هاي موجود که ناشي از برداشت هاي مختلف سازندگان آنهاست، مخاطبان مسيحي را در هزارتوي اختلافات عقيدتي، از ماجراي تولد عيسي گرفته تا عاملان به صليب کشيدنش، گرفتار مي سازند؛ تا آنجا که شخصيت هاي واقعي داستان يا از نظر دور مي مانند و يا مانند مسيح در فيلم بزرگ ترين داستان عالم، چهره اي مصنوعي با ريش و چشمي هاليوودي به خود مي گيرند. بي ساماني روايت هاي سينمايي از مسيح در فيلم آخرين وسوسه هاي مسيح به اوج خود رسيد؛ اثري که بر اساس رماني از نيکوس کازانتزاکيس يوناني و به کارگرداني مارتين اسکورسيزي ساخته شد تا باب جديدي در اين عرصه گشوده شود. آنچه پيداست، آخرين وسوسه هاي مسيح واکنشي است در برابر انبوه روايت هايي که سعي داشته اند تا در بستر واقعيت از مسيح سخن بگويند و از آنجا که هيچ يک راه به مقصود نبرده است، اين فيلم ترجيح داده است در فضايي به اصطلاح آزاد و هنري و در واقع تخيلي به تصويرگري بپردازند؛ از اينجاست که در ابتداي تيتراژ يادآوري مي شود که فيلم براساس هيچ يک از اناجيل ساخته نشده است. شخصيتي که از مسيح در اين اثر به نمايش گذاشته مي شود، آن چنان که در ساير آثار کارگردان آن، اسير نوعي دوگانگي ميان ماده و معناست. او در ميان انسانيت و الوهيت خويش سرگردان است؛ از طرفي مکاشفات باطني، او را به سوي فداء و تصليب مي کشاند و از طرف مقابل وسوسه هاي شيطان و نفس رهايش نمي کنند. مسيح اين فيلم – که بيشتر به شيطان شبيه است تا به خدا – تمام تلاش خود را به کار مي بندد تا از زير بار مسئوليت شانه خالي کند و به صليب نرود ولي در نهايت اين سرنوشت را مي پذيرد و به تبشير مي پردازد هر چند وسوسه ها تا روي صليب و بعد از آن نيز ادامه مي يابند. نقطه تمايز ساخته اسکورسيزي از فيلم هاي هم خانواده اش، مانور آن بر روي شخصيت مريم مجدليه است؛ چه اينکه کانون وسوسه هاي مسيح، بر روي اين نقش متمرکز است و براي اولين بار اين ايده طرح مي شود که زن بدکاره نجات يافته و هدايت شده توسط مسيح با او ازدواج مي کند و وجودش ميزبان فرزند مسيح مي گردد. سال هاي پاياني قرن بيستم با دو فيلم ديگر اين حوزه سپري مي شود که هر يک از آن ها ترسيم کننده تأثير متفاوت ايمان مسيحي در ميان معتقدات است. فيلم هفت ماجراي قاتلي رواني و البته مسيحي است که مصمم است هفت نفر از کساني که مرتکب گناهان کبيره مي شوند را از صحنه روزگار پاک کند. از سوي ديگر استيگماتا، روايت زني گناهکار است که همچون مسيح زخمي برفراز صليب، مواضع مشخصي از بدنش – مانند مچ هاي دست و پا – زخم برمي دارد تا از طريق اين رنج و نشانه، تحولي روحي در او صورت پذيرد. اين مرور گذرا بر شاخص ترين آثار سينماي مسيحي تا قبل از هزاره سوم ميلادي، فراهم کننده مجموعه اي رنگارنگ از تحولات و تغييراتي است که بر سر يک موضوع واحد ايجاد شده است. اين تغييرات محتوايي و فرمي، در جريان تکرار پرداخت به موضوع مسيح و سعي چندباره در بازخواني سرنوشت او سبب گرديد تا هر بار ماجرا شکل و قيافه اي تازه به خود گيرد و رفته رفته از طريق هنر، تغيير در شناخت راستين مخاطبان حتي براي کليسا و دين مردان مسيحي عادي جلوه کند. نکته اساسي در اينجاست که از منظر محتوا، گذر زمان براي مسيحيت همواره مصادف با تغييرات و تکاملات و انشعابات بسيار بوده است. هر چند در نگاه نخست اين موارد آنگونه که در ديگر تفکرات و مذاهب بشري به چشم مي آيد طبيعي به نظر مي رسد اما وجه تمايز مسيحيت با ديگران، آن است که تقريباً تمامي اين تغييرات، انشعابات و اقتباس ها برخاسته از خلأ علمي موجود در مورد حقيقت مسيح است. در آستانه ورود به سومين هزاره ميلادي، عرصه سينما آثار برجسته اي به خود ديد که از توجه ويژه به موضوع مسيح حکايت مي کردند؛ فيلم هايي که هرچند يا به مانند آثار قبلي خود به روايتي مستقيم از مسيح پرداخته اند و يا از منظر انسان اين زمانه به اين بارگاه راه يافته اند. انسان امروز رفته رفته در حال دست يابي به احساسي همه گير است که شايد در هيچ تکه از زمان به وجود نيامده باشد. انديشه رسيدن به پايان دنيا از سويي و احساس گرفتار آمدن در بحران معنا از سوي ديگر زمينه ساز تبادر فکر نجات و ضمير آدميان شده و گويا آنها را در انتهاي يک راه طي شده، در ابتداي دوراهي ماده و معنا، زمين و آسمان و به بياني ديگر شيطان و خدا قرار داده است. نزديکي به سال دوهزار ميلادي، خود انگيزه اي است براي پرسش از مبدأ اين تاريخ و اين که دوهزار سال از چه واقعه و ميلاد چه کسي مي گذرد؟ از اين رو زمينه زماني مربوط به تغيير تاريخ از هزاره دوم به هزاره سوم ميلادي مي تواند يکي از علل انگيزش نسبت به مسيح قلمداد شود و از خواهشي فراگير براي دانستن اين مسئله خبر دهد. هم چنين انديشه بازگشت دوباره مسيح در آخرالزمان اگر با باورهاي هزاره گرايي که برخاسته از عمق تمدن ها و اديان کهن است در نظر گرفته شود، بعد ديگري از مسئله را معنا مي بخشد. احساس آخرالزماني انسان اين عصر که يا در مواجهه با مشکلات و بحران هاي غيرقابل شمار اوست و يا برخاسته از قياس شرايط کنوني زندگي با نشانه هايي از آخرالزمان که در کتب مقدس و باورهاي فرهنگي به يادگار مانده و يا حاصل بن بست ناشي از مادي گرايي و انسان محوري دنياي متجدد، البته بهانه اي قوي براي توجه به معنويت مسيحي است؛ با توجه به اين که مسيحيت علاوه بر غلبه جمعيتي پيروانش بر معتقدان ساير اديان، در مفهوم عام و کلي حتي براي بي دينان، نماينده خداپرستي است تا آنجا که در مقياس جهاني، معنويت نمي تواند خود را از آموزه هاي مسيحي برکنار بداند. بدين ترتيب شايد بتوان در پاسخ به چرايي گرايش بشر امروز به مسيح، به بررسي اين زمينه ها پرداخت: احساس نزديکي به پايان تاريخ، ضرورت نجات و منجي، بحران معنا و شيطان گروي و دکترين بازگشت دوباره مسيح. فيلم هايي که اوضاع موجود را براساس به سرآمدن زمان زندگي اين چنيني انسان تفسير مي کنند و به استقبال پايان تاريخ مي روند، گونه اي از آثار مرتبط با موضوع محل بحث را تشکيل مي دهند؛ به هم خوردن نظم طبيعي زندگي و يا دخالت موجودات فراانساني در سرنوشت بشر در آثاري همچون نشانه ها، جنگ ستارگان، روز استقلال، جنگ دنياها، آرماگدون، کينگ کونگ و روز بعد از فردا از همين فضاي فکري حکايت مي کنند. در حالتي مشابه نياز به ظهور و بروز يک منجي براي بهبود وضعيت نامطلوب پيش آمده سبب مي شود تا فيلم هايي از قبيل ماتريکس، مرد عنکبوتي، بازگشت سوپرمن، مردان ناشناخته، و شگفت انگيزان به تصوير درآيند. منجيان مطرح در اين آثار – همانند الگوي مسيح – افراد برجسته اي از مجموعه آدم ها هستند که از روي دلسوزي و فداکاري تصميم مي گيرند تا قدرت و مزيت فوق العاده خود را در خدمت نجات خلق به کار گيرند و در اين راه هرچند مورد بي مهري و حتي مخالفت قرار مي گيرند اما انگيزه قوي و متعالي آن ها در راه رسيدن به هدف کارساز مي شود و عمليات نجات صورت مي پذيرد. صرف نظر از فيلم هايي مانند کنستانتين، طالع نحس ارباب حلقه ها و هري پاتر که ظاهراً سازندگان شان از خدا نااميد شده و در جستجوي بتي در ميان نيروهاي شيطاني اند، به آخرين و مشخص ترين دسته از آثار سينمايي روز مسيحي مي رسيم، قلمرو آسمان در رابطه با لشگرکشي صليبيان به زادگاه عيسي (عليه السلام)، رمز داوينچي که روايت تازه تري از ازدواج مسيح دربردارد و داستان تولد که در آستانه کريسمس ماجراي ميلاد مسيح را به تصوير درآورده، از اين دست به حساب مي آيند اما در اين بين روايت رنج هاي مسيح حکايتي ديگر است! فيلم مصائب مسيح که ساخته ميل گيبسون، چهره مطرح هاليوود است، جديدترين اثري به شمار مي آيد که مستقيماً به سراغ داستان مسيح رفته و در قالب يک کليپ طولاني، روايتي هنري از اين داستان را به نمايش گزارده است. شايد اغراق نباشد اگر اين فيلم را تأثير گذارترين اثري بناميم که تاکنون در رابطه با مسيح ساخته شده است. چه اين که جريان توزيع، استقبال، فروش و نيز بازتاب آن در سطح عمومي مؤيد اين نظر است. گيبسون که خود يک کاتوليک معتقد است و در شاخه مذهبي خاندان مقدس عضويت دارد، چنان به روايت مصائب مسيح پرداخته که گويا يک عمر فعاليت هنري و سينمايي خود را مقدمه اي براي اين کار قرار داده و تحت تأثير پدر – که او نيز مسيحي متعصبي است – تهيه، نوشتار، کارگرداني و همه هزينه هاي فيلمش را خود بر عهده گرفته است؛ اين خاستگاه دروني سازنده فيلم، همان حلقه مفقوده اخلاق در فرآيند شناخت است که حضورش در اين اثر به تنهايي بخش مهمي از تأثيرگذاري آن را تضمين کرده و آن را نسبت به نمونه هاي قبلي که از وجود چنين پايه اي قوي محروم بودند، متمايز ساخته است. البته هوشمندي گيبسون را نيز نبايد از نظر دور داشت؛ عاملي که براساس زمان سنجي و نيازسنجي صورت گرفته در رابطه با مخاطبان به کمک ساير عواملي که تحليل آنها گذشت، فروشي بيش از بيست برابر هزينه توليد و توزيع فيلم را براي او به ارمغان آورد ردپاي اين فراست و دقت را در ساختار محتوايي فيلم نيز مي توان ديد؛ مصائب مسيح بنا ندارد تا همچون آثار مسيح زفيرلي، استيونس و پازوليني روايتي لفظ به لفظ از کتاب مقدس به دست دهد. همچنين قصد ندارد تا همچون اسکورسيزي در آخرين وسوسه مسيح و ران هاوارد در رمز داوينچي به افسانه سرايي و اسطوره سازي بپردازد بلکه گيبسون کوشيده است تا با پرداختن به ساعات پاياني عمر مسيح، ضمن فرار از چنگ مخاصمات کلامي و دعواهاي الهياتي در باب ماهيت او، تنها و تنها مصائب مسيح را به تصوير کشد. هرچند اين رويه به دوري از متن اصلي نيانجاميده و پاي بندي اثر به انجيل البته با بهره گيري از تفاسيري که به روايت اثر جذابيت بيشتري بخشيده اند، در جاي جاي فيلم قابل مشاهده است. قالب فرم اين اثر نيز، هم چنان که محتوا و ساختارش، کم نظير مي نمايد. انتخاب بازيگران و گماردن آنان در بطن شخصيت هاي داستان که از دشوارترين بخش هاي توليد فيلم هاي اين چنيني است، در مصائب مسيح به بهترين شکل صورت پذيرفته؛ از انتخاب جيمز کاويزل براي نقش مسيح گرفته تا گزينش بازيگران نقش هاي مريم مقدس، شيطان، خاخام هاي يهودي، فرماندار و سربازان رومي، همگي نشان از دقت نظر گيبسون بر تناسب شخصيت بازيگران با نقش هاي آنان دارد، چه اوج اين روند را مي توان در انتخاب بلوچي براي نقش مريم مجدليه به نظاره نشست؛ قرار گرفتن بازيگري که در ديد تماشاگران و ذهنيت مخاطبان تناسب زيادي با زنان بدکاره دارد در نقش فاحشه اي که در مقابل مجازات کاهنان يهودي توسط مسيح نجات مي يابد و در ادامه در رنج دستگيري و به صليب کشيدن او مي سوزد، اين امکان را فراهم مي سازد تا گناه کارترين انسان ها هم بتوانند از طريق هم حسي با او، روزنه اي به نجات يابند. درست مانند نقش هاي ديگري که کارگردان اجازه مي دهد همه مخاطبان از کوچک و بزرگ و مرد و زن، جايي براي حضور در کنار مسيح اين فيلم بيابند؛ آنجا که کودکي در انبوه آزاردهندگان مسيح کاسه آبي به دست او مي دهد و يا دخترکي پارچه خود را به خون دست و صورت مسيح متبرک مي کند و بر فراز همه اين ها بازي استادانه مور مرگنسترن در نقش مريم مقدس که صبورانه، قدم به قدم همراه مسيح مي رود و در زير هجوم نگاه هاي بي تفاوت مردم و خنده هاي مستانه سربازان رومي، نه تنها سعي در پنهان نمودن مصيبت خود دارد که مي کوشد پناهي براي ديگر داغداران پسرش باشد. با اين همه توصيف و تعريف و برخلاف رويه رايج، گمان نمي رود که مصائب مسيح حامل صادقي براي اعتقاد و ايمان مسيحي بوده باشد. اين فيلم همچون ساير آثار قبلي گرفتار يک جانبه گرايي است و همچنان که هرکدام از فيلم هاي اين چنيني بر بعدي از ابعاد ماجراي مسيح تکيه کرده و به بزرگ نمايي آن مي پرداخته اند، به نظر مي رسد توجه به مصائب و رنج ها مانع از به تصوير کشيده شدن همه ابعاد شخصيت مسيح شده است. آنچنان که گيبسون در يک انتخاب گزينشي از همه گفتگو ها و مناظرات عيسي با مردم و به خصوص سران يهود چشم پوشيده و تنها لباس تسليم و دل سپردن به تقدير را بر تن مسيح برگزيده است؛ شخصيتي که نه در هنگامه دستگيري و محاکمه و نه آن زمان که صليب خودش را بر دوش مي کشد و نه در پايان داستان، هيچ گاه از خود دفاع نمي کند و حرفي جز اين ندارد که رنج ها مستحق کسي است که حتي براي دشمن خويش سرشار از محبت است! با کمي تأمل بيشتر مي توان تأثير مصائب مسيح بر مخاطب را در نتيجه استفاده ابزاري کارگردان از معنويت و خشونت دانست؛ آنجا که لطافت موضوع فيلم از يک سو بستر ساز برهنگي ذهن و اعتقاد و احساس مخاطب مي شود و از سوي ديگر اين وضعيت آماج حملات و فشارهاي روحي و عصبي قرار مي گيرد که گيبسون با استفاده از هر آنچه در چنته داشته – از بکارگيري موسيقي گرفته تا بهره مندي از جلوه هاي رايانه اي براي نشان دادن زخم هاي پيکر مسيح – به مخاطب هديه مي کند؛ و اين چنين شاخص ترين اثر سينماي مسيحي به فيلمي تبديل مي شود که هرچند موضوع آن ديني اما روش آن تماماً غير ديني است. چگونه مي توان سردرگمي آثار هنري و سينمايي مسيحي را بدون برطرف کردن ابهام علمي آن ها از بين برد؟ آنجا که بار ديگر اهميت در نظر گرفتن مراحل سه گانه شناخت و رعايت و ترتيب آنها مشخص مي شود، ضرورت رجوع به منبعي قابل اعتماد که حقيقت مسيح را تلاوت کند، براي برون رفت از گمراهي موجود بيش از پيش احساس مي شود؛ مرجعي که ابتدا و انتهاي زندگي و سرنوشت مسيح را نه از منظر انساني و خدايي بلکه در قالب رسالت و پيامبري بازگو کند. منبع:فصلنامه آدينه شماره 2 /ن  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 637]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن